eitaa logo
میوه دل من
6.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ـــــــ🍂🌼🚲🥅🎾🌼🍂ــــــ🌸 اهمیت بازی با کودک 7⃣ د) کفویت خانوادگی خانواده‌هایی که کودکانشان به‌عنوان هم‌‌بازی یکدیگر هستند، بهتر است که از لحاظ اعتقادی و فرهنگی نزدیک به یکدیگر باشند تا در میان ارتباط‌هایی که کودک با خانواده هم‌بازی خود می­‌گیرد، دچار مشکلات اخلاقی و اعتقادی نشود. به عبارت دیگر در یک خانواده ممکن است که یک رفتار عرف باشد، اما در خانواده‌ای دیگر همان رفتار خلاف ادب است. این تفاوت‌ها در طولانی مدت در ذهن کودک تناقض‌هایی ایجاد می­‌کند که باعث بروز رفتار‌هایی خلاف ارزش‌های حاکم در خانواده خواهد شد. ذکر این نکته در پایان ضروری به نظر می­‌رسد که والدین باید از تحمیل یک هم بازی مناسب به کودکان خود خودداری کنند؛ زیرا اگر این رابطه با علاقه شکل بگیرد هم رشد دهنده خواهد بود و هم موجب پایداری رابطه خواهد شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ استاد تراشیون. پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
هدایت شده از طبیبِ جان 🇮🇷
شماره‌ی ۲۳۲ کفش هایت را از سیدالشهدا(علیه السلام) تحویل بگیر ..💔😭 آجرک‌الله‌یا‌صاحب‌الزمان ◣@Javaher_Alhayat ◢ ࿐❁▪️❒◌⚫️◌❒▪️❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ آی قصه قصه قصه📚📚 این داستان: موشی گِل میسازه🐭 نظرات خودتون رو با ما درمیون بذارین. همچنین اگر خودتون قصه‌ای می‌نویسین یا می‌خونین برامون بفرستین تا توی کانال بذاریم⬇️ @reyhanehih ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه1⃣ موشی🐁 دُم مامانش را گرفته بود و دنبالش می دوید. رسیدند به تپه ی خاکی. باد 🌪خاک ها را از نوک تپه، سر می داد پائین. خاک ها سُر بازی می کردند. موشی خندید. 😃دم مامان موشی را کشید و گفت: « مامان موشی! منم بازی، منم بازی! »🐭 مامان موشی گفت: « باشه. برو بازی! منم می رم و زودی بر می گردم. »😊 موشی از تپه رفت بالا. خاک ها زیر پایش سر می خوردند پائین، اما موشی باز هم رفت بالا. رسید نوک تپه. 🌺دمش را کشید روی خاک و گفت: « به به، چه نرم و گرمی! » و آمد بنشیند که دمش گیر کرد زیر پایش. موشی قِل خورد پائین قِل قِل قِل … ⬇️ادامه... ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه2⃣ موشی رسید پائین. خاکی بود. چشمش می سوخت. یه چیزی توی چشمش رفته بود. موشی گفت: « آخ! کی رفته تو چشم من؟ »👀 یه صدا گفت: « منم، یه ذره خاکم. توی چشمت گیر کردم. منو بیار بیرون! »😊 موشی گفت: « چه جوری بیارمت بیرون؟ » خاک گفت: « فقط چند بار چشمت را ببند و باز کن! »👁 موشی چشمش را باز وبسته کرد. یکهو یه ذره خاک از چشمش افتاد بیرون. یک قطره اشک هم پشتش سُر خورد بیرون. موشی خوش حال شد و گفت: « هورا هورا! دراومدی! »😍 ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه3⃣ قطره اشک💧 با خاک قاطی شد. خاک، گِل شد. موشی گفت: « چرا این شکلی شدی؟ » گِل گفت: « خاک بودم، آب خوردم، گِل شدم. میایی گِل بازی؟ »😃 موشی گفت: « آره. ولی خیلی کوچولوئی. بگذار بازم آبت بدم، بزرگ شی. » موشی رفت از چشمه دو سه تا مشت آب آورد. ریخت روی خاک و گفت: « بخور! بخور! »💐 خاک، آب ها را خورد و گِل شد. گل گفت: « بزرگ شدم؟ » موشی خندید و گفت: « آره، حالا بازی! » موشی گل را گوله کرد. به توپ کرد و انداخت هوا. توپ گلی بالای تپه ی خاکی افتاد. موشی دوید دنبالش. توپ گلی را بغل کرد و با دمش قل داد پائین. قِل قِل قِل … ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄ صفحه 4⃣ خاک ها به توپ چسبیدند. توپ گلی هی بزرگ شد بزرگ و بزرگ و بزرگ …🏐 موشی داد زد: « هوریا هوریا! تو دیگر خیلی بزرگ شدی! » و سُر خورد دنبالش. موشی و توپ گلی قل خوردند و قل خوردند. رسیدند پای تپه، خوردند به مامان موشی و دیگر قل نخوردند. مامان موشی خندید و گفت: « من برگشتم! پاشو بریم! »☺️ موشی گفت: « مامان موشی! ببین چه توپ گنده ای! »🐀 و توپ را بغل کرد. مامان موشی هم موشی را بغل کرد و رفتند خانه. شب، سه تائی کنار هم خوابیدند. نویسنده: لاله جعفری پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸 امام خمینی (ره) و کودکان 7⃣2⃣ چرا گریه او را درآوردی؟ منیره خانم (۱) می‌گفت: یک مرتبه داخل اتاق امام رفتم، دیدم که ایشان در سجده هستند، علی از راه رسید، رفت روی کول امام، من خیلی ناراحت شدم، دویدم و علی را بلند کردم و از اتاق بیرون رفتم. علی شروع به گریه کردن کرد. آقا وقتی نمازشان تمام شد، آمدند و گفتند: چرا اینطوری کردی؟ چرا گریه بچه را درآوردی؟ گفتم: آقا، این کار را کرده است. گفتند: عیبی ندارد، مواظب باش که این کار را نکند و الاّ بد کاری کردی گریه او را درآوردی. بعد دوباره او را بردند و پیش خودشان نشاندند.(۲) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱. خدمه بیت امام. ۲. فاطمه طباطبایی   @MiveiyeDel_man ┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا