eitaa logo
میوه دل من
6.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄ صفحه2⃣ گرگ گفت: چه نقشه‌ای🤔 روباه گفت: تو برو ته جنگل، همون‌‌جایی که قارچای سمی🍄 رشد می‌کنه و خودت رو به مردن بزن😵 من پیش خرگوش میرم و میگم که تو مردی😢 وقتی خرگوش🐰 میاد تا تو رو ببینه تو بپر و اونو بگیر😈 گرگ قبول کرد و به همون جایی رفت که روباه گفته بود. روباه هم نزدیک خانه خرگوش🐰 رفت و شروع به گریه و زاری کرد😭 و با صدای بلند گفت: خرگوش، اگر بدونی چه بلایی سرم اومده و همینطور با گریه و زاری ادامه داد، دیشب دوست عزیزم گرگ پیر اشتباهی از قارچ‌های سمی🍄 جنگل خورده و مرده😵 اگه باور نمی‌کنی برو خودت ببین و همینطور که خودش رو ناراحت نشون می‌داد از پیش خرگوش رفت. ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄ صفحه3⃣ خرگوش از این خبر خوشحال شد😀 و پیش خودش گفت برم ببینم چه خبر شده🤔 خرگوش رفت همون جایی که قارچ‌های سمی رشد می‌کرد🍄 از پشت بوته‌ها نگاه کرد👀 و دید گرگ پیر🦊 روی زمین افتاده و تکون نمی‌خوره. خوشحال شد و گفت از شر این گرگ بدجنس راحت شدیم😤 خواست جلو بره و از نزدیک او را ببینه اما قبل از اینکه از پشت بوته‌ها بیرون بیاد، پیش خودش گفت:‌ اگر زنده باشه چی🧐 اونوقت منو یک لقمه چپ می‌کنه. بهتره احتیاط کنم و مطمئن بشم که اون حتما مرده است. ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄ صفحه4⃣ بنابراین از پشت بوته‌ها با صدای بلند🔊 طوریکه گرگ بشنوه گفت: پدرم به من گفته وقتی گرگ می‌میره دهنش باز می‌شه😵 ولی گرگ پیر که دهانش بسته است🙄 گرگ با شنیدن این حرف کم کم و آهسته دهانش رو باز کرد تا به خرگوش نشون بده که مرده. خرگوش هم که با دقت به دهان گرگ نگاه می‌کرد متوجه تکون خوردن دهان گرگ شد و فهمید که گرگ زنده است😠 بعد با صدای بلند فریاد زد: ای گرگ بدجنس تو اگر مردی، پس چرا دهانت تکون می‌خوره😡 پاشو پاشو باز هم حقه شما نگرفت و با سرعت از آنجا دور شد. بله بچه‌ها، خرگوش قصه ما حواسش جمع بود و گول گرگ و روباه رو نخورد. ما هم همیشه باید مواظب باشیم و هر حرفی که دشمنمون میزنه رو زود باور نکنیم😊 پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ـــــــ🍂🌼꧁﷽꧂🌼🍂ــــــ🌸 امام خمینی (ره) و کودکان 0⃣3⃣ صمیمی و مهربان امام با نوه‌هایشان خیلی صمیمی و مهربان بودند. شاید چون آنها خُردسال و بعضاً جوان بودند، حضرت امام با آنها خیلی رفیق‌تر و مهربان‌تر بودند. مثلاً وقتی که ما خدمتشان بودیم، سختشان بود که به ما کاری واگذار کنند. اما به نوه‌ها می‌گفتند: «این لیوان را آب کن» یا «آن دوای مرا بده» یا «آن استکان را بردار». خلاصه با آنها صمیمی و خودمانی‌تر بودند، آنها هم شیفتۀ حضرت امام بودند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فریده مصطفوی دختر حضرت امام. 🔰ادامه دارد...   @MiveiyeDel_man ┄┅┅┅┄❅💗❅┄┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ فرهنگ مقاومت را به کودکان بیاموزیم1⃣ ما مردمانی هستیم با فرهنگی چندهزارساله. دیگر این را هر پیر و جوان و کودک این کشور می‌داند. جزء جزء این فرهنگ قابل تأمل و اعتناست. یکی از این عناصر و اجزای فرهنگی که همگی با هر دین و مسلک و مرامی به آن افتخار می‌کنیم و به آن احترام می‌گذاریم، فرهنگ مقاومت است که در حد اعلای خود در سال‌های دفاع‌مقدس بروز کرده است. در تاریخ این کشور، هیچ زمانی خالی از مقاومت نبوده است. هر دوره تاریخی را که بررسی کنید، مردمانی را می‌بینید که بر سر خاک، دین، ناموس و… ایستاده‌اند، مقاومت کرده‌اند و تاریخ‌ساز شده‌اند. 🔰ادامه دارد... ╭┅🍂—🍂🌼🍂—🍂┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅🍂—🍂🌼🍂—🍂┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘ آی قصه قصه قصه📚📚 این داستان: مرد فقیر و قلک⚱ نظرات خودتون رو با ما درمیون بذارین. همچنین اگر خودتون قصه‌ای می‌نویسین یا می‌خونین برامون بفرستین تا توی کانال بذاریم⬇️ @reyhanehih ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘ صفحه1⃣ یک شب تاریک🌛 که مصطفی کوچولو داشت به خونه شان برمی‌گشت، هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی می‌بارید🌨 توی راه، چمشش به یک فقیری افتاد که خونه یا اتاق گرمی برای خوابیدن نداشت🏠 و یک گوشه خیابون نشسته بود و داشت از سرما می‌لرزید😖 مصطفی خیلی ناراحت شد و دلش سوخت😔 همش می‌خواست برای اون آدم، یک کاری بکنه، ولی نه پولی داشت که به او بده، نه جایی رو می‌شناخت که او را ببره☹️ ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘ صفحه2⃣ مصطفی خیلی فکر کرد…🤔 ولی هیچ کاری که از خودش بر بیاد و بتونه انجامش بده به ذهنش نرسید. خیلی غصه دار شد و با حال ناراحت، به سمت خونه شان راه افتاد😞 به خونه که رسید، آروم توی رخت‌خوابش🛌 خوابید. اما هر کاری کرد از فکر اون فقیر بیرون نیومد و خوابش نبرد😢 فردا، صبح اول وقت به مسجد محلشون رفت. دوستانش رو جمع کرد و چیزی که دیروز دیده بود رو براشون تعریف کرد 🗣 مصطفی گفت: ما پولمون نمیرسه که خودمون تنهایی برای اون نیازمند لباس تهیه کنیم، بیاین هرکی هر چه قدر میتونه پول بذاریم رو هم. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم💰 ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
¨‘°ºO✰┈•✦⚘⚘✦•┈✰Oº°‘ صفحه3⃣ بچه‌ها قلک‌هاشون رو شکوندن و پول‌هاشون رو روی هم گذاشتن⚱ بعد به بازار رفتن و یک کاپشن گرم خریدن و اون رو کادو کردن و همه با هم به اون آقای نیازمند دادن🧥 بچه‌های عزیزم، شما هم می‌تونین به کسانی که نیازمند هستن کمک کنین😇 مثلا یه قلک درست کنین و هر چند وقت کمی پول بندازین توش💸 بعد از مدتی بازش کنین و با پول‌هاش برای یکی از دوستان نیازمند خودتون یا پدر و مادرتون، یه هدیه بخرین🎁 یا اگر لباس یا وسیله ای دارین که کهنه نیست و شما دیگه از اون استفاده نمی‌کنین، بدین به کسی که به اون وسیله یا لباس احتیاج داره☺️ راستی، میتونین برامون نقاشی این قصه رو بکشین؟ 😉 نقاشی‌هاتون رو به این آی دی @reyhaneih بفرستین تا در کانال بذاریم😇 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯