─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─
صفحه1⃣
توی یه باغ قشنگ نزدیک یک رودخونه، درخت بزرگی🌳 وجود داره که یه کندوی زنبور عسل🐝 روی اون هست و زنبورا اونجا عسل درست میکنن🍯
اونها تمام روز از این گل🌸 به اون گل🌼 میپرن و شهد گلها رو جمع میکنن.
یک روز خوب آفتابی☀️ یکی از زنبورای عسل احساس تشنگی کرد😥 و برای نوشیدن مقداری آب به رودخونه رفت.
وقتی زنبور عسل میخواست آب بخوره، یه موج آب میاد🌊 و زنبور میفته تو آب💧 اما خوشبختانه کبوتر زیبایی🕊 که از فاصله دور داشت همه چیو میدید👀 برای کمک به زنبور بیچاره سریع بال زد و اومد کمک زنبور🐝.
کبوتر زیبا🕊 برگ بزرگی🍀 رو از یک درخت جدا کرد و به سمت زنبور پرواز کرد و وقتی رسید بهش برگ رو در نزدیکی زنبور رها کرد توی آب💧
زنبور قصه ما روی برگ سوار شد🍀 و بالهاشو خشک کرد و بعد از اینکه یکم استراحت کرد پرواز کرد و ازکبوتر تشکر کرد و رفت.
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─
صفحه2⃣
دو هفته بعد، وقتی کبوتر روی شاخه درختی نشسته بود🌳 یه مرد کماندار🏹 اونو هدف گرفت که شکارش کنه. کبوتر دنبال یه راهی میگشت تا فرار کنه، اما یک شاهین بزرگ🦅 رو هم منتظر بود پرواز کنه تا اونو شکار کنه😟
زنبور که داشت همه اینا رو میدید👀 با خودش گفت که حالا وقتش شده که جواب کار خوبی که کبوتر کرد رو بدم🤔
برای همین زنبور فکری به سرش زد💡
پرواز کرد و اومد روی صورت شکارچی🏹 وز وز کرد و برای همین شکارچی حواسش از کبوتر🕊 پرت شد و بعد که زنبور🐝 رفت شکار چی شاهین رو دید و به سمت شاهین تیر پرتاب کرد و شاهین هم ترسید و فرار کرد. کبوتر هم از زنبور تشکر کرد و با خیال راحت پرواز کرد و از اونجا دور شد🕊
آفرین به زنبور باهوش قصه ما که هم جون کبوتر رو نجات داد و لطفشو جبران کرد👏👏
پایان❇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
❇️ تأثير نام نيكو بر شخصيت فردی و اجتماعی فرزند
انتخاب نامهای نیکو و بامعنا همانند نام ائمه و یاران بزرگوارشان برای فرزندان، سبب ایجاد رابطهای عمیق و عاطفی میان آنها و صاحب نام میشود و کودک میکوشد بهگونهای با صاحبان واقعی نام همذاتپنداری کند و برای نزدیکی به او به الگوبرداری از سبک زندگی و شخصیت صاحب نام میپردازد.
نامهایی که به معنای صفات خوب و پسندیده هستند نیز در هویت و شخصیت کودک مؤثرند؛ همچنانکه حربنیزیدریاحی همانند نامش، آزاده بود.
هنگامی که سیدالشهدا(علیه السلام) بر بالینش حاضر شد، نام او را مورد توجه قرار داد و فرمود: «بخٍ بخٍّ لک یا حُر! اَنت حر کما سُمّیتَ فی الدنیا والاخره والله ما اخطَئَت امّک ای سَمَّتک حُرّاً*
مبارک باد بر تو ای حر! تو در دنیا و آخرت آزادهای، چنانکه آزاده نامیده شدی و به خدا قسم مادرت اشتباه نکرده که نام تو را حر گذاشت».
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج۴۵؛ ص۱۴.
🔰ادامه دارد...
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#نام_نیکو
#تربیت_فرزند
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄
هم کاردستی هم بازی 😍
بسکتبال کوچولو با کارتن و کمی خلاقیت✅
#مادر_خلاق
#تولد_تا_هفت_سالگی
#کاردستی_ساده
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ ویژه و مهم ⭕️
الآن یکی از مجاهدتها ازدواج کردن است✅
الآن یکی از مجاهدتها فرزنددار شدن است✅
✨با شیعیانی که محض رضای خدا ازدواج کنند و محض رضای خدا بچه دار شوند...
#میوه_ی_دل_من
#تربیت_فرزند
#تولد_تا_هفت_سالگی
#فرزندآوری
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: آقا مورچه پرتلاش🐜
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─
صفحه1⃣
یکی بود یکی نبود زیر گنبدکبود، یه باغی بود، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردن مثل موش زبل، سنجاب کوچولو، خاله سوسکه و آقا مورچه
هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لونه هاشون بیرون میومدن و دنبال کار خودشون میرفتن. بعضی ها به دنبال غذا میرفتن ، بعضی خونه خودشون رو درست میکردن و خلاصه هر کدوم مشغول کاری میشدن.
حیوانات باغ علاوه از اینکه باید غذای هر روزشون رو پیدا میکردن، برای فصل سرد زمستان هم غذا باید ذخیره میکردن.
بین حیوانات باغ ، اونی که از همه پرتلاش تر بود آقا مورچه بود. آقا مورچه زودتر از همه از خونه اش بیرون می اومد و دیرتر از همه دست از کار میکشید.
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
─━━⊱⋆🍂✦❄️✦🍂⋆⊰━━─
صفحه2⃣
یکی از روزها، آقا مورچه همینطور که میگشت یک غذای خوب و خوشمزه پیدا کرد، منتهی این غذا بزرگ و سنگین بود.
آقا مورچه تصمیم گرفت که این غذا رو هر طوری شده به خونه اش برسونه. پس با هر زحمتی که بود این غذا رو برداشت و به طرف خونه اش آورد تا اینکه تو وسط راه به یک دیواری رسید. همیشه این دیوار رو به راحتی بالا میرفت ولی این بار چون بارش سنگین بود، کارش سخت بود، برای اینکار ابتدا آقا مورچه یه استراحت کوتاهی کرد. بعد با عزمی راسخ تصمیم گرفت از دیوار بالا بره. بار اول تا وسط راه رفت ولی نتونست ادامه بده و از همون جا افتاد. دوباره از اول شروع به بالا رفتن کرد و باز هم افتاد و بار سوم، بار چهارم، پنجم و همینطور ادامه میداد و از تلاش و کوشش خسته نمی شد و با خودش میگفت من هر طوری شده باید از روی دیوار بالا بر.
من باید این بار رو به خونه برسونم والا تو زمستان غذای کافی برای خوردن ندارم. بالاخره بعد از چندین بار تلاش تونست بار رو از روی دیوار عبور بده و به خونه اش برسونه
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯