لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: مادری برای عروسک کوچولو🧕
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
آمینی مؤثرتر از آمین رسولالله صلاللهعلیهوآله⁉️
پیشنهاد دانلود⏯
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
پوره لوبیا سبز🍵
مواد لازم⬇️
لوبیا سبز: ۴ عدد
کره: یک قاشق مرباخوری
طرز تهیه🥣
سر و ته لوبیا سبز را بگیرید.
آنها را به قطعات کوچک تقسیم کنید.
سپس با کمی آب بپزید تا کاملاً پخته و بدون آب باشد.
با پشت قاشق آن را له کنید یا با مخلوطکن پوره و با کره مخلوط کنید.
نوش جان❗️
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#پیشنهاد_غذا
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
1.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
دلی که نیست در او مهر فاطمه سنگ است*
چرا؟ که نور وی و نور حق هماهنگ است*
اگر قدم نگذارد به عرصه محشر*
کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است*
ولادت حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) مبارک باد🌹
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
ساخت کاردستی هدیه به دیگران❤️
مناسب برای تبریک روز مادر✨
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#کاردستی
#مادر_خلاق
#بازی_سازی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧—
آی قصه قصه قصه📚
این داستان: هدیه روز مادر🎁
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
صفحه1⃣
روزی روزگاری زیر آسمون شهر و توی یکی از خونه ها سه تا خواهر و برادر بودند به اسم آرش و آریا و آوا 🧒👦👧
این خواهر و برادرها مثل بیشتر خواهر و برادرها همدیگه رو خیلی دوست داشتند و با هم بازی می کردند🏐 اما خب یک وقتهایی هم سر یک موضوع کوچیک از دست هم ناراحت می شدند و با هم دعوا و جر و بحث می کردند🤨 یا حتی بعضی وقتها با کارهاشون همدیگه رو اذیت می کردند و جیغ و گریه ای بود که به راه می افتاد😣
مامان همیشه ازشون می خواست که با هم با احترام و مهربونی صحبت کنند و خودشون مشکلشون رو حل کنند ولی خیلی وقتها به محض اینکه مامان از سر کار برمیگشت بچه ها به سراغ مامان می رفتند و از همدیگه شکایت می کردند❌ و مامان با وجود خستگی مجبور بود که به حرفهای اونها گوش کنه و مشکلاتشون رو حل کنه تا دوباره با هم دوست بشند🤝
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
صفحه2⃣
با اومدن تابستان☀️ و تعطیل شدن مدارس، حالا دیگه آرش و آریا و آوا از صبح تا شب توی خونه بودند و هر روز کلی جر و بحث و اخلاف داشتند🚫
یک روز که سه تایی برای بازی به حیاط آپارتمانشون رفته بودند یکی از همسایه ها رو دیدند که برای دوچرخه بازی🚲 به حیاط اومده بود. آرش از پسر همسایه خواست که اجازه بده سوار دوچرخه اش بشه☝️
پسر همسایه اجازه داد که آرش کمی دوچرخه سواری کنه ولی آریا و آوا هم که دلشون دوچرخه سواری می خواست با اصرار زیاد سوار دوچرخه پسر همسایه شدند😟 چشمتون روز بد نبینه دوچرخه که تحمل وزن سه تا بچه رو نداشت صدای بلندی داد و و لاستیک عقبش ترکید💥
پسر همسایه که خیلی ناراحت بود شروع به گریه کرد ولی بچه ها به جای معذرت خواهی و جبران کار اشتباهشون، از صدای ترکیدن لاستیک غش غش خندیدند😆
اون روز عصر پسر همسایه و مادرش به خونه آرش اینا اومدند و موضوع رو برای مامانشون تعریف کردند🗣
مامان از کار بچه ها خیلی ناراحت شد😔 کارهای بچه ها دیگه کم کم مامان رو نگران کرده بود😥
حالا دیگه اونها نه فقط با هم دعوا و جر و بحث می کردند بلکه باعث ناراحتی همسایه ها هم شده بودند⭕️
مامان با بچه ها صحبت کرد و ازشون خواست که مراقب کارها و رفتارشون باشند و احترام و دوستی به همدیگه و دیگران رو فراموش نکنند. بچه ها هم قول دادند که از این به بعد رفتار بهتری داشته باشند💯
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
صفحه3⃣
مامان که پرستار بود💉 باید صبح های زود به سر کار می رفت و گاهی شبها هم باید بیمارستان می موند و روز بعد به خونه بر می گشت🏡
یک روز صبح مامان احساس کرد که مریض شده🤒 و نمی تونه به سر کار بره. دکتر بعد از معاینه مامان گفت که باید چند روز خونه بمونه و سر کار نره❌
حالا مامان مریض بود و نیاز به مراقبت و پرستاری داشت و کلی از کارهای خونه مونده بود😯
بچه ها از اینکه می دیدند مامان مریض شده خیلی ناراحت بودند😔
اونها دلشون می خواست کاری کنند تا مامان زودتر حالش خوب بشه. برای همین با هم حرف زدند و تصمیم گرفتند تا اجازه ندند مامان کاری بکنه و فقط استراحت بکنه تا زودتر سر حال بشه💡
هر کدوم از بچه ها کاری رو به عهده گرفت. آرش لباسهای خشک شده رو از روی بند جمع کرد👕 و تا کرد و توی کشوها گذاشت.
آوا گلها رو آب داد🎍
آریا ظرفها رو شست و برای مامان میوه خرد شده برد🍎
مامان از کارهای بچه ها واقعا حیرت زده شده بود😮 تا قبل از این هر وقت از اونها می خواست که توی کارهای خونه کمکش کنند هر بار بهانه ای می آوردند و می گفتند بلد نیستیم، یا الان داریم بازی می کنیم نمی تونیم و از این دست حرفها🤔
اما حالا بچه ها خیلی خوب همه کارهایی که تا حالا انجام نداده بودند رو انجام میدادند. تازه اینطوری دیگه حوصلشون هم کمتر سر میرفت و همیشه کاری برای انجام دادن داشتند✅
حتی آوا با کمک و راهنمایی مامان تونست یک سوپ ساده و خوشمزه درست کنه🍵
حالا دیگه بچه ها حواسشون بود که با دعوا و جر و بحث های الکی مزاحم استراحت مامان نشن❌
بعد از بازی سریع اسباب بازیهاشون رو جمع می کردند و اتاقشون رو مرتب می کردند تا مامان با خیال راحت بتونه استراحت کنه😌
خیلی زود مامان به خاطر استراحتی که داشت و مراقبت و محبت بچه ها حالش خوب شد و تونست دوباره به سر کار بره💊
با اینکه مامان حالش خوب شده بود بچه ها همچنان توی کارهای خونه به مامان کمک می کردند و مامان از این قضیه خیلی خوشحال بود.
ادامه⬇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀
صفحه4⃣
چند روز بعد روز مادر بود و بچه ها دوست داشتند برای مامان هدیه ای بخرند🎁
اونها با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند یک کارت تبریک زیبا با نقاشی خودشون درست کنند💌 و به همراه یک دسته گل به مامان هدیه بدند💐
وقتی روز مادر رسید اونها منتظر شدند تا مامان از سر کار برگرده. وقتی مامان وارد خونه شد سه تایی مامان رو بغل کردند و روز مادر رو بهش تبریک گفتند و کارت تبریک و دسته گل رو بهش دادند🎊🎉
مامان که واقعا شگفت زده شده بود با ذوق و هیجان گفت🤩
” ممنونم عزیزای دلم ! من بهترین هدیه رو چند روز پیش گرفتم وقتی که مریض بودم و شما با محبت از من مراقبت کردید و توی کارهای خونه به من کمک کردید💓
اینکه شما با هم مهربون هستید و همدیگه رو اذیت نمی کنید، احساس مسیولیت می کنید و به من کمک می کنید بهترین هدیه برای منه💝”
بعد هم اونها رو محکم در آغوش گرفت و بوسید😘
پایان❇️
#میوه_ی_دل_من
#داستان
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯