💌همسر شهید جواد جهانی نقل میکنند:
من در تلفنم، نام همسرم را
با عنوان "شهیــــد زنــــده" ذخیره کرده بودم؛
یک روز اتفاقی آن را دید
و درباره علتش سوال کرد!🤔
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم
و عشق شهادت داری که برای من شهید زندهای❤️
قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد
و گفت: شمارهاش را بگیرم☎️
وقتی این کار را کردم،دیدم
شماره مرا با عنوان
"شریک جهادم و مسافر بهشت "
ذخیره کرده بود🤍
گفت: از اول زندگی شریک هم بودهایم
و تا آخر خواهیم بود
و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است
اما من با ارزشترین داراییام را
به خدا میسپارم و میروم
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم💚
شام غریبان امام حسین علیهالسلام بود
که در خیمه محلهمان
شمع روشن کردیم🕯
ایشان به من گفت
دعا کنم تا بیبی زینب قبولش کند🙏
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم
و منزلم را بیتالشهدا قرار دهم✨
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
✅در مورد فرزندمان، چگونه...
⁉️محبت کنیم؟
⁉️میدان دهیم؟
⁉️تشویق کنیم؟
⁉️احترام بگذاریم؟
⁉️به معنویت دهیم؟
⁉️عدالت را رعایت کنیم؟
⁉️استقلال او را حفظ کنیم؟
⁉️نیازهای جنسی او را مدیریت کنیم؟
💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶
🎬 بخشهایی از دوره #روانشناسی_تربیت_نوجوان۱
📌 ویژه اولیاء و مربیان
👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان
💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍
🚛 ارسال رایگان
📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇
@serateammar1400
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| حضور رهبرانقلاب در منزل شهید طهرانیمقدم و اشاره مادر شهید به ویژگیهایی که باعث شهادت وی شد
🌷 #بازنشر بهمناسبت ایام سالگرد شهادت شهید حسن طهرانیمقدم
@Modafeaneharaam
مراسم شب خاطره مدافعان حرم همزمان با چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم میرزا محمود تقی پور و اکران مستند داستانی آغوش یک رویا
⏰زمان: یکشنبه،۲۳آبان۱۴۰۰- ساعت۱۸
🏫 مکان: سینما هویزه- سالن۲
🔴بدلیل محدودیت های کرونایی، ظرفیت نیز محدود می باشد. لطفاً راس ساعت ۱۸ در محل حضور داشته باشید.
#شهید_محمود_تقی_پور
#شهید_میرزا_محمود_تقی_پور #شهید #شب_خاطره #مدافعان_حرم #آغوش_یک_رویا #اکران
@Modafeaneharaam
تاکید مداوم شهید مدافع حرم حاج محسن خزایی در خط مقدم جبهه صنعت(فولاد مبارکه) :
بوسه #پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بر دستان #کارگران، حجت را برای همه ما تمام می کند.
📌 ۲۲ آبان ماه سالروز آسمانی شدن شهید مدافع حرم، مدیر اسبق روابط عمومی فولاد مبارکه، حاج محسن خزایی گرامی باد.
@Modafeaneharaam
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تشییع پیکر شهیده فاطمه اسدی در مشهد و تهران
💠گزارش خبرگزاری ایسنا
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJKJhj9L3xh35hw1FubbvlNN8EvpJzQACXQwAAnxPgFD8gQdhvTxIyyIE.mp3
حجم:
4.68M
🎧 ولکن الله رمی
🔹 مستند صوتی درباره شهید حسن طهرانی مقدم فرمانده جهاد خودكفایی سپاه
🌷 #بازنشر به مناسبت ایام سالگرد شهادت شهید طهرانی مقدم
@Modafeaneharaam
💌بسمـ رب الشـهدا......🕊🌸
#شهیـدمدافعحرمـ
|💔| #سرهنگدومـشهیدمحمـدحسیـنبشیـرے🌼
#بانامجهادےسیدعماد
تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۰۴/۲۹
محل تولد:همدان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۸/۲۲
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۱فرزند
محل مزار شهید: گلزارشهدایهمدان
#فـرازےازوصیتنـامهشهیـد👇🌹🍃
✍...راهی را میرویم که در آن قدمگاه حسین (ع) و ردپای حسینیان پیش از ما و پس از این آشکار است.
تمام ناملایمات را به جان با چشم باز خریداریم ز عمر ما بر این است هنوز صدای هل من ناصر مولایمان طنین انداز آفاق است و دادخواهی مظلومانهاش گوش فلک را پر کرده است و لبیک هایمان با اشک و التماس هایمان درهم است.
••🍁مسئول کمیته تخریب و مسئول آموزش یگانهای نیروی زمینی و مقاومت ودر یکی از قرارگاههای سوریه ...
#سالروزشهادت.....🕊🌸
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJKVhj_H7W_FX5obcZQJDdR1Uin3YlAAC0wwAAnxPgFBr_PbbGPWCnSIE.mp3
زمان:
حجم:
10.98M
🔊 #صوتی | سبک #سرود
🎊 اومده خدای دلبری، آقام امام عسکری...
👤 کربلایی #محمدحسین_حدادیان
🌸 ویژه ولادت #امام_حسن_عسکری
👌 #پیشنهاد_دانلود
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان دنباله دار 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت اول داستان دنبالهدار فرار از جهنم: اتحاد، عدالت، خودباوری
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت چهارم داستان دنباله دار فرار از جهنم: خشونت از نوع درجه B
تمام وجودم آتش گرفته بود … برگشتم خونه … دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد … اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن … .
.
زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش … بهش فحش می دادم و می زدمش … وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم … .
.
بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم … توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم … تظاهر می کرد که من و دیلمون، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود … .
.
فقط به یه سوالش جواب دادم … الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ … فکر می کنی کار درستی کردی؟ …
.
درست؟ … باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد … محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم … فقط به یه چیز فکر می کنم … دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو … .
.
من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم …
.
بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم … یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار … با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت … توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی … .
.
من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم … قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم … این قانون جدید زندگی من بود … به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره … اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی … .
.
از پرورشگاه فرار کردم … من … یه نوجوان 13ساله … تنها … وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها …
.
دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه
.
*
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت پنجم داستان دنباله دار فرار از جهنم: زندگی در خیابان
شب رفتم خونه … یه سری از وسایلم رو برداشتم و زدم بیرون .. شب ها زیر پل یا گوشه خیابون می خوابیدم … دیگه نمی تونستم سر کار پاره وقتم برم … می ترسیدم فرارم رو از پرورشگاه به پلیس گزارش کرده باشن …
.
.
اوایل ترس و وحشت زیادی داشتم … شب ها با هر تکانی از خواب می پریدم … توی سطل های آشغال دنبال غذا و چیزهای دیگه می گشتم … تا اینکه دیگه خسته شدم … زندگی خیلی بهم سخت می گذشت … .
.
با چند تا بچه خیابون خواب دیگه مثل خودم آشنا شدم و رفتیم دزدی … اوایل چیز دندون گیری نصیب مون نمی شد … ترس و استرس وحشتناکی داشت … دفعات اول، تمام بدنم به رعشه می افتاد و تکرر ادرار می گرفتم …
کم کم حرفه ای شدیم … با نقشه دزدی می کردیم … یه باند تشکیل دادیم و دست به دزدی های بزرگ تر و حساب شده تر می زدیم … تا اینکه یه روز کین پیشنهاد خرید اسلحه داد و کار توی بالای شهر رو داد … .
.
من از دزدی مسلحانه خوشم نمی اومد … کارهای بزرگ پای پلیس رو وسط می کشید … توی محله های ما به ندرت پلیس می دیدی … اگر سراغ قاچاقچی ها هم نمی رفتی امنیتش بیشتر بود … اما اونجا با اولین صدایی پلیس می ریخت سرت و اصلا مهم نبود چند سالته … .
.
بین بچه ها دو دستگی شد … یه عده طرف منو گرفتن ولی بیشتری رفتن سمت کین … حرف حالی شون نبود … در هر صورت از هم جدا شدیم … قرار شد هر کس راه خودش رو بره …
*
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: این تازه اولش بود
یه سال دیگه هم همین طور گذشت … کم کم صدای بچه ها در اومد … اونها هم می خواستن مثل کین برن سراغ دزدی مسلحانه، یه عده هم می خواستن برن سراغ پخش مواد … از دزدی های پایین شهر چیز خاصی در نمی اومد … .
.
برادر جاستین توی یکی از باندهای مواد بود … پول خوبی می دادن … قرار شد واسطه دبیرستان ها بشیم … پلیس کمتر به رفت و آمد یه نوجوون بین بچه های دبیرستانی شک می کرد … .
.
همون روز اول به همه مون چند دست لباس جدید و مرتب دادن … و من بعد از چند سال، بالاخره جایی برای خوابیدن پیدا کرده بودم … جایی که نه سرد بود نه گرم … اما حداقل توی روزهای بارونی خیس نمی شدم … .
.
⬅️ادامه دارد..
@Modafeaneharaam