eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 برپایی موکب عزای سید و سالار شهیدان امام حسین علیه السلام در سیزده شب اول محرم؛ یادبود شهدای مدافع حرم مشهد، میدان بسیج موکب امام سجاد علیه السلام @Modafeaneharaam
سلام اقای خوبم❤️ اومدم اذن نوکری برای محرم رو بگیرم قبولم کن💔 @Modafeaneharaam
نـــــــــذر اطـــعــــام حســیـــنـــی ویژه ایام شهادت ابا عبدالله الحسین علیه السلام قیمت هر پرس غذا ۳۵هزار تومان 🍽️ با ما همراه باشید از طریق شماره کارت به نام هیئت حراس الحرم 💳 5859837008685139 لطفاً پس از واریز کلمه ی یا حسین را به شماره 09134431862 ارسال نمایید ◼️هـیئـت حـــــــراس الحــــــرم شـــهــرک طــالقــانــــی مـــاهشـــهـــر @Modafeaneharaam
◾️•◾️•◾️ - « اعمالِ دههِ اولِ ماھِ محرم » 🏴🌙• @Modafeaneharaam
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 آخرین نقاره‌زنی پیش از محرم 🔹نقاره‌ حرم امام رضا(ع)، برای احترام به عزای شهدای کربلا، هیچ‌وقت در ایام محرم و صفر نواخته نمی‌شود. @Modafeaneharaam
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یابن شبیب گریه کن از غُربت حُسین در کربلا شکسته شد حُرمت حسین... ◾نصب کتیبه و تعویض پرچم صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی بمناسبت شروع ماه محرم الحرام @Modafeaneharaam
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حَی عَلی العزا که محرم رسیده است...🖤 👤 زیبای «شب اول محرم» با صدای حاج محمود تقدیم نگاهتان ◾ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ داستان مردی که مادر زنش هر روز به او توهین میکرد 😭😱 سید آقا هاشم حداد میفرمود: من توی زندگی مشکل سختی داشتم. مادر خانمم از من خیلی بدش میومد. بهم زخم زبون میزد، حتی فحش هم میداد😭 می‌گفت اینقدر بهم فشار آورده بود که رفتم پیش آیت الله قاضی گفتم آقا میخوام زنم رو طلاق بدم بیچاره شدم. آقای قاضی فرمود: تو زنت را دوست داری؟ گفتم بله من با خانمم مشکلی ندارم مشکلم با مادر خانمم هست. ایشان فرمود: نمیتونی ازش جدا بشی😳 سالها فحشهای مادر خانمم رو تحمل میکردم😭 در یک روز گرم تابستان رفتم خونه مادر خانمم کنار حوض نشسته بود. تا منو دید شروع به فحاشی کرد. هیچ نگفتم از خانه بیرون رفتم ناگهان دیدم.. 😱 ⭕️ادامه ماجرای اینجا سنجاق شده👇👇 http://eitaa.com/joinchat/630849539C3403cf3433
⭕️توسل دختر زشت شب عروسی به سیدالشهدا 🔴 دختری صورتش چاله چوله و لک داشت.خواستگار نداشت. بالاخره یه خواستگار پیدا شد😔 یه آرایشگر اوردن کاری تونست بکنه. دختر گفت قیافم همینه از این بهتر نمیشم خیلی گریه کرد😭 سجاده رو باز کرد، مهر کربلا رو برداشت. به امام حسین (ع) گفت: من بخاطر صورتم خواستگار ندارم مشکلم آسون کن. تربت امام حسین رو به صورتش کشید.شب خواستگار رسید😱 همین که داماد دختر رو دید...😱😱😔 🔰ادامه ماجرا اینجا شده👇 http://eitaa.com/joinchat/630849539C3403cf3433
🏴 مراسم عزاداری دهه اول ماه محرم از شنبه ۸ مرداد به مدت ۱۲ شب هیئت شهدای فاطمیون استان تهران @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی* * #نویسنده_غلامرضا_کافی* * #قسمت_سی_ششم. نشستم بعد از این
* * * * * دردش داشت شروع می‌شد که از جا بلند شدم خودم را سرپا گرفتم .ترسم از روحیه بچه‌ها بود . چند نفر متوجه شده بودند اما نگذاشتم جمع بشن و سر و صدا کنند. گفتم زود باشید برید. لی لی میکردم که سر و کله یک امدادگر به یک دکتر پیدا شد .نوار تسمه مانندی بستند بالای بریدگی. پوست آویزان رو تیغ زدند خیلی بی رحم .بعد هم زیر بازو ام را گرفتند و کشون کشون بردن به پشت تپه هایی که گفتم نشون کرده بودیم . حالا آتیش ما قطع شده بود و عراقی‌ها گله گله از کانال می‌آمدند بالا که با گلوله های آرپی جی پرت می‌شدند به اطراف حال من رو به ضعف بود که گروهان کمکی رسید چند قدم لی لی کردم. چند قدم روی دوش امدادگر و دکتر کول شدم تا رسیدم به حاج مجید که پیش حاج نبی رودکی ایستاده بود و اختلالات میکرد .اومدند طرفم. _چی شده؟!! سرم رو توی دستاش گرفت و بوسید. حاج نبی هم همینطور. گفت:پی ام پی آماده است بیا برو عقب. نه و نو کردم .واقعا می خواستم بمونم .به دو نفر از بچه ها دستور داد تا چهار دست و پامو رو بگیرن و به زور سوارم کنند. تنها که شدم رفتم توی خیالانم.دوره میکردم لحظاتی رو‌که با مجید بودم . از زمین فوتبال و والیبال تا میدونم مین و سنگر کمین و کار مرگ آور شناسایی. یادم اومد یک روز اومد سراغم .گفت: بریم شناسایی؟ گفتم :بریم یه دونه موتور سرپا پیدا کردیم و زدیم به راه .رفتیم از خط خودی هم یک کیلومتر اون ور تر .کاغذ کالک توی دستش قژقژ می کرد و باد میخورد . انگار می خواست از دستش فرار کنه.نگاه می کرد .دقیق می شد .اندازه می گرفت .تخمین میزد.گاهی هم با زحمت نگاهی به کالک می انداخت. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•* @Modafeaneharaam