eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
پا برهنه‌هایی که دهن صهیونیست‌ها رو سرویس کردن @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 به نقل از آقای شکیب زاده ، معاون فرهنگی بنیاد شهید قزوین : … ساعت حوالی 10 صبح بود که داشتم کارهای دفتر را انجام میدادم که در اتاق به صدا در آمد و سه خانم داخل شدند بنده سرم را یک لحظه بلند کردم که ناگهان با دیدن وضعیت حجاب آنها سرم را پایین انداختم😯😓 وضع حجاب خوبی نداشتند ، یکی شان که حجابشان بدتر بود نزدیک شد و گفت : آقای شکیب را کار دارم گفتم بفرمائید گفت: ما از تهران می آئیم .شما اینجا شهیدی بنام “الضاریان” دارید؟🤔 به سردی جوابشان را دادم 😒 گفتم خیر بفرمائید ما اینجا شهیدی به این نام نداریم. چند بار تکرار کرد گفتم این سیستم ، شما ببینید اینجا چنین شهیدی نداریم . گفت شما دروغ میگویید. 🤥 ناراحت شدم گفتم بفرمائید بیرون، گفت پس شهدا هم دروغ می گویند!!! به مسخره گفتم قبل از شهادتشان شاید ولی الان خیر . در همین لحظه همکارمان وارد شد گفتم محمد آقا لطف کنید این خانوما رو راهنمایی کنید ببینند که ما اینجا شهید الضاریان نداریم. یک ربع بیست دقیقه گذشت دیدم همکارم وارد شد و بدنبال او خانومها وارد شدند و گفتند : دیدید شما دروغ میگوئید شهید الزاریان بود . گفتم محمد آقا ایشان چی میگویند : گفت بله ما شهید الضاریان داشتیم . بعد به اتفاق مراجعه کردیم دیدیم بله سنگ قبری است با عنوان شهید محمد الضاریان که به آنها گفتم که این سنگ قبر شهید انصاریان بوده که به اشتباه به این نام خورده و من دروغ نگفتم . بنده آنروز آنجا را ترک کردم و به دفتر برگشتم. گفتم بله این سنگ قبر شهید محمد انصاریان بوده که مفقود بوده و سنگ یادبودی بنام شهید انصاریان در همان گلزار شهدا ساخته بودند و بعد از پیدا شدن پیکر مبارکشان سنگ قبر این شهید به اشتباه خورده بود شهید محمد الضاریان . و ما متوجه این قضیه نبودیم . سه ماهی از آن داستان گذشت که دوباره همان حوالی 10 یا 11 صبح بود درب به صدا در آمد و یک خانم محجبه وارد شد بنده به احترام ایشان از جا بلند شدم فکر کردم ایشان یا همسر یا خواهر شهید یا فرزند شهیدی است که طبق معمول برای مسایل فرهنگی به اینجا مراجعه نموده احترام کردم و ایشان به بنده گفتند مرا نشناختید ، من همان خانمی هستم که دنبال شهید الضاریان می گشتم !! شروع کرد صحبت کردن که: مشکل لاینحلی داشتم که به مشهد رفتم و متوسل به امام رضا (ع) شدم مشکلم حل نشد . امامزاده ای نمانده بود که نروم . یکشب خواب دیدم در قبرستانی قدم میزنم و بین قبرها میچرخم یک نفر آنجا ایستاده بود به بنده گفت : شما دنبال چه میگردید ؟ گفتم مشکل لاینحلی دارم که به هرکه متوسل شدم جوابی نگرفتم ایشان گفتند شما حرف هایتان را به ایشان بگو و اشاره به سنگ قبری کرد که رویش نوشته بود “شهید محمد الضاریان” محل تولد : قزوین من بارها از قزوین عبور کرده بودم به شمال رفته بودم و جاهای دیگر اما به داخل شهر نیامده بودم وقتی از امامزاده حسین (ع) وارد گلزارشهداء شدم دیدم دقیقا همانجایی است که در خواب دیده ام . بعد از اینکه آنروز به سر مزار شهید رفتم و از این شهید حاجتم را خواستم. بعد از مدت کوتاهی حاجتم روا شد . آقای شکیب در ادامه میگفتند : این خانوم تا زمانیکه من آنجا بودم تا دو سال هر جمعه سر مزار این شهید حاضر می شدند @Modafeaneharaam
این ۳تا کار رو نکـــن 💬 @Modafeaneharaam
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیر حجت‌الاسلام پناهیان از اقدام شبکه سه 🔹قرار است جهت ارج نهادن به اذان، هر روز از مساجد و اماکن مقدس اذان‌ها به صورت زنده از شبکه سه پخش شود. قبل‌تر اذان به صورت ضبطی پخش می‌شد. @Modafeaneharaam
نامه یک معلم به اداره فرهنگ شهرستان کهگیلویه در سال ۱۳۴۱ “با کمال ادب چون روز چهارشنبه بعلت کسالت شدید و نداشتن دسترسی به پزشک نتوانستم تدریس کنم و کلاس بوسیله دانش آموزان اداره شد، آن اداره حق دارد یک روز حقوق اینجانب را کسر نماید.” لقمه حلال یعنی این @Modafeaneharaam
🌹 عده‌ای میگن ، اگر معجزه و کرامت درسته پس چرا در عصر حاضر نمی‌بینم این هم کرامت معتبر که در همین زمان ما اتفاق افتاد... راوي : مادرشهيدمحمد معماريان محرم حدود 20 سال پيش بود كه تو يه اتفاق، پام ضربه ي شديدي خورد؛ به طوري كه قدرت حركت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم كه نمي تونستم تو اين ايام كمك كنم. نذر كرده بودم كه اگه پام تا عاشورا خوب بشه، با بقيه ي دوستانم، ديگ هاي مسجد را بشورم و كمكشون كنم. شب عاشورا رسيده بود و هنوز پام همون طور بود. از مسجد كه به خونه رفتم، حال خوشي نداشتم. زيارت را خوندم و كلي دعا كردم. نزديك هاي صبح بود كه گفتم يه مقدار بخوابم، تا صبح با دوستان به مسجد بِرَم. تو خواب ديدم تو مسجد ( المهدي ) جمعيت زيادي جمع هستند و منم با دو تا عصا زير بغل رفته بودم. يه دسته ي عزاداري منظم، داشت وارد مسجد مي شد. جلوي دسته، شهيد سعيد آل طه داشت نوحه مي خوند. با خودم گفتم: اين كه شهيد شده بود! پس اين جا چيكار مي كنه؟! يه دفعه ديدم پسرم محمد هم در كنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اين ها رو نگاه مي كردم كه ديدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چه قدر بزرگ شدي! گفت: آره از موقعي كه اومديم اين جان، كلي بزرگ شديم. ديدم كنارش شهيد آزاديان هم وايساده. آزاديان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چيزيش نيست. بعد رو كرد به خودم و گفت: مامان! چيه؟ گفتم: چيزي نيست؛ پاهام يه كم درد مي كرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پيش رفتيم كربلا. از ضريح برات يه شال سبز آوردم. مي خواستم زودتر بيام كه آزاديان گفت: صبر كن با هم بريم. بعد تو راه رفته بوديم مرقد امام (ره). گفتيم امروز كه روز عاشوراست، اول بريم مسجد، زيارت بخونيم بعد بيايم پيش شما. بعد دستاشو باز كرد و كشيد از سر تا مچ پاهام. بعد آتل و باندها رو باز كرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نيست؛ يه كم به خاطر عضله ات است كه او هم خوب مي شه. از خواب بيدار شدم ديدم واقعيت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزي به پاهام بسته شده بود. آروم بلند شدم و يواش يواش راه رفتم. من كه كف پام را نمي تونستم رو زمين بذارم، حالا داشتم بدون عصا راه مي رفتم. رفتم پايين و شروع به كار كردم كه ديدم پدر محمد از خواب بيدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدي؟ چيزي نمي تونستم بگم. زبونم بند اومده بود، فقط گفتم: حاجي! محمد اومده بود. اونم اومد پاهام رو كه ديد، زد زير گريه. بعد بچه ها رو صدا كرد. اونا هم گريه شون گرفته بود. اين شال يه بويي داشت كه كلّ فضاي خونه رو پر كرده بود. مسجد هم كه رفتيم، كلّ مسجد پر شده بود از اين بو. رفتم پيش بقيه ي خانوم ها و گفتم: يادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمينه برسه، صبح مي آم. اونا هم منقلب شده بودند. يه خانومي بود كه ميگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و يه لحظه به سرش بست و بعد هم باز كرد. از اون به بعد ديگه ميگرن اذيتش نكرده. مسجدي ها هم موضوع را فهميده بودند. واقعاً عاشورايي به پا شده بود. بعدها اين جريان به گوش آيت الله العظمي گلپايگاني (ره) رسيد. ايشون هم فرموده بودند: كه اين ها رو پيش من بياريد. پيش ايشون رفتم، كنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روي دو چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوي حسين (ع) رو مي ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بياريد، مي خوام با هم مقايسه شون كنم. وقتي تربت رو كنار شال گذاشتند، گفتند كه اين شال و تربت از يك جا اومده. بعد آقا فرمودند: فكر نكنيد اين يه تربت معموليه. اين تربت از زير بدن امام حسين (ع) برداشته شده، مال قتل گاه ست؛ دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسيده. بعد ادامه دادند: شما نيم سانت از اين شال رو به ما بديد، من هم به جاش بهتون از اين تربت مي دهم. بهشون گفتم: آقا بفرماييد تمام شال براي خودتان. ايشون فرمودند: اگه قرار بود اين شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمي كرد؛ خداوند خانواده ي شهدا رو انتخاب كرد تا مقامشون رو به همه يادآور بشه ... اگه روزي ارزش خون شهداي كربلا از بين رفت، ارزش خون شهداي شما هم از بين مي ره. بعد هم نيم سانت از شال بهشون دادم و يه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم." @Modafeaneharaam
میگفت ؛ وقتی جای شلوغی باشه مادر گوشه‌ی چادرشو میده دستِ بچه‌اش که گم نشه... این دُنیا خیلی شلوغه ، گوشه‌ی چادرِ حضرت زهرارو بگیرید گم‌نشید (:😭😭😭😭 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وضعیت دردناک آوارگان و حمل پیکر بی‌جان کودکان در میانه باران و سیلابی که خیابان‌های غزه را فرا گرفته است @Modafeaneharaam
✍خواهر مسلمانم 🖌به دخترت چگونه رقصیدن را یاد نده بلکه به او یاده بده چگونه نماز بخواند!✅ 🖍به او تلقین نکن چگونه ترانه بخواند بلکه به او یاد بده چگونه قرآن را تلاوت کند!✅ 🖌او را با لباس‌های ناشایست و عریان زینت نده بلکه او را با حجاب زیبا کن!✅ 👈زیرا که از آن سوال خواهی شد! در حالی که در برابر الله بزرگ‌مرتبه قرار گرفته‌ای! ✅فرزندت را به گونه‌ای تربیت کن که برایت حُجت و دلیل باشد و نه حُجت و دلیل بر علیه‌ ات! @Modafeaneharaam
مردان بی سر ...❗️ برگرفته از کتاب کرامات نبرد الوعد الصادق : با پایان یافتن جنگ 33 روزه، حدود 300 سرباز اسرائیلی برای درمان و نقاهت به بیمارستانهای اروپایی فرستاده شدند. چند نفر ازاین سربازان دریک برنامه تلویزیونی شرکت کردند : دانی : ما اشباحی را می دیدیم که با ما می جنگیدند. 😟 مجری : چگونه ممکن است؟ بیشتر توضیح دهید. دانی : بارها به فرماندهی گفته ام که صحبتهایم عین حقیقت است. آنها ما را متهم کردند که ما مواد مخدر یا قرصهای روانگردان استفاده کرده ایم. به همین منظور، معاینات پزشکی متعددی روی ما انجام دادند. مجری : دانی، تو می دانی اشباح وجود ندارند. تو می توانی ازمهارت نیروهای حزب الله دراختفا و سرعت عمل صحبت کنی. اما ازاشباح نه. دانی : من مطمئنم آنها اشباح بودند. شما می توانی برای من بگویی آنها چگونه درآسمان پرواز می کردند؟ 😳 ( مجری و حاضران می خندند) (مجری ازیک سرباز دیگر سؤال می کند.) : رافی تو درگزارش خودت آورده بودی که جنگ آورانی را دیده ای که بدون سر بودند. که با شما می جنگیدند. این موضوع را چطور تفسیر می کنی؟ 😟 رافی : من تنها کسی نبودم که آن موجودات را دیده ام. بلکه همه افراد یگان ما شاهد آن بودند. مجری : خوب درآن موقع شما چه کردید؟! رافی : هیچ! ازمواضعمان پا به فرار گذاشتیم. مجری : آیا قبول داری که صحنه هایی که دیدی، درنتیجه استرس و ترس و وحشت جنگ بوده؟! رافی: من به شما اطمینان می دهم که تمام افراد گروه ، این رزمندگان بی سر را دیده اند و خیلی واضح بود که آنها بدون سر هستند. @Modafeaneharaam