👤 استاد رائفی پور :
🔅 در اهل بیت آنهایی باب الحوائج شدند که از دستهایشان نتوانستند استفاده کنند.
از آن ۶ ماهه علی اصغر علیه السلام بگیرید که دستانش در قنداق بود تا حضرت عباس علیه السلام و آقا موسی بن جعفر علیه السلام که دستانش در غل و زنجیر بود.
@modafeaneharam
فوق العـــــادہ زیبا😭😍👇
گاهے میرے یہ جا مهمونے🍛
دیدے غذا ڪم میاد!☹️
صاحبخونہ بین اون همہ جمعیت👥
میاد بهت میگه:
اگہ میشہ تو غذا ڪم تر بخور😓
بذار بہ دیگران برسہ..😊
آخہ تو واسہ مایے...☺️
ولے اونا غریبہ ان...☹️
وقتے واسہ #امام_زمان باشے!
آقا میگہ میشہ ڪمتر بخورے!؟😞
میشہ بیشتر سختے بڪشے!؟😣
بذار دیگران استفادہ ڪنن...
آخہ تو واسہ مایے😌😍
بچہ ها ڪارے ڪنید💪
امام زمان(عج)
برنامہ هاشو روے ما پیادہ ڪنہ..😌
راوی: حاج حسین یڪتا
#جمعہ #انتظار #سرباز_امام_زمان_عج
@modafeaneharam
♥️🍃
•| #شبنشینی_با_رهبر
بزرگترین سرمایه جوان،
دل پـاک و نـورانـى او اسـت
اگـر جـوان که آمـادگى دارد، بتوانـد:
با خشوع،با ذکر،
بـا تضـرع، و با تـوسـل،
دل خود را با خداوند
آشنا کند، همان چیزى خواهد
شد که مصداق"نورُ عَلی نور" است؛
نور معرفت الهى به دلهاى شما
خواهـد تابید. از گـناه دورى کـردن،
با خـدا انـس گـرفتـن، نـمـاز را مـغـتـنم
شـمـردن، جــزو کـارهــاى مـهـم اســت....
@modafeaneharam
هدایت شده از ایران من سربلندباد
:
♥️🍃
تلنگر🔨
🔸تـو تـلگرام ۳۰۰ دوستــ ❗️
🔸تو اینستا ۲۰۰ دوستــ ❗️
🔸توی موبایلــ📱 ۱۰۰ دوستــ ❗️
🔸وقت ناراحتي ۱ همراه ❗️
🔴اما داخل👈 ’#قبر‘ 👉تنهای تنها ...❗️
پس مراقب باشیـم فریب دنیا را نـخوریم
آــے
اهل نت📶
بی
اهل بیت🙏
نشید.😔😢
هدایت شده از 🍁زَخـــــــمیٰانِ عِــــــــــشقْ 🍁
#کتاب_شكسته_هاي_ايستاده
#نماز
@sarbazekoochak
#خاطره۳
عجب نمازي
مجيد محبي
شب عمليات والفجر مقدماتي سال 1361 در منطقة فكه، گردان ما در محاصرة دشمن افتاده بود و هوا كم كم روشـن مـي شـد.
ناگهـان انفجـار مهيبي مرا به خود آورد.
كمي دورتر يكي از رزمندگان مورد اصابت چند تركش قرار گرفته بود.
من كه امدادگر گردان بودم، فوراً خـودم را بـالاي سرش رساندم. پس از بستن زخم هايش پرسيدم:
«مي تواني راه بروي؟»
گفت: «اگر زير بغلم را بگيري، سعي خود را مي كنم.»
از طرف فرماندهي دستور بازگشت به مواضع قبلي صادر شده بـود و ما كه عقب مانده بوديم، به كنـدي بـه طـرف نيروهـاي خـودي حركـت كرديم. با سختي حدود يكصد متر به عقب آمديم. اطراف ما ديگـر هـيچ اثري از نيروهاي خودي نبود. خدا خدا مي كردم كمكي برسد. از دور صداي يك لودر به گوشم رسيد و كم كم نزديك شد. با ديـدن آن به سويش رفتم و گفتم: «برادر! يك مجروح اينجا هست كـه بايـد بـه عقب ببريم.»
رانندة لودر كه معلوم بود شب تا صبح مشغول كار بوده و خستگي از سر و رويش مي باريد گفت: «شما چطور هنـوز اينجـا مانـده ايـد! سـريع برگرديد.»
به او گفتم: «با اين مجروح حركت غيرممكن اسـت. اگـر مـي تـواني كمك كن تا او را به عقب منتقل كنيم.»
گفت: «لودر كه جايي براي حمل مجروح ندارد.»
به او گفتم: «اجازه بده تا او را روي گِلگير لودر بگذاريم؛ من خـودم او را نگه مي دارم.»
مجروح را روي گلگير لودر گذاشتيم. كنارش نشسته و دستهايم را محكم به دو طرف گلگير لودر گـرفتم و خـودم را روي او انـداختم تـا نيفتد.
هوا كم كم روشن مي شد و وقت نماز صبح رو به پايان بود. بـا خـود گفتم خدايا چه كنم؟ چگونه نماز بخوانم؟!
بر روي لودر و با لبـاسهـاي خونين نه ميشد وضو گرفت، و نه ميشد تيمم كرد و نه حتي سـمت و سوي قبله مشخص بود. معلوم هم نبود كي به مقصد مي رسـيم. تـرس از افتادن آن مجروح مرا نگران مي كرد و حالا قضا شدن نماز صبح هـم بـه نگراني هايم اضافه شده بود.
نمازم داشت قضا مي شد.
همانطور كه دو دستي و محكم آن مجروح را روي گِلگير لودر نگه داشته بودم، در دلم نيت كردم دو ركعـت نمـاز صبح مي خوانم واجب قربه الي الله،
الله اكبر...
عجب نمازي بود! لذت آن دو ركعت نماز را با تمام دنيا هـم عـوض نمي كنم.
#کانال_زخمیان_عشق
@bashahidantashahadat