eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، صبح امروز در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی: در بعضی از دانشگاهها عناصری هستند که #جوان_نخبه را تشویق میکنند به ترک کشور، من صریح میگویم این خیانت است، این خیانت است، این دشمنی با کشور است، دوستی با آن #جوان هم نیست. ۱۴۰۰/۸/۲۶ #دیدار_نخبگان @Modafeaneharaam
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چه ابعاد مبهمی از حادثه سقوط هواپیمای اوکراینی موجب تاخیر در اطلاع‌رسانی قضیه شد؟ 👤 سردار حاجی‌زاده: 🔸آن روز نمی‌توانستیم بگوییم گوشه‌ای از حادثه بر عهده دیگری است، پس همه‌ مسئولیت را پذیرفتیم. 🔸بعد از آن تاریخ، متولی بررسی، قوه قضائیه شده است. @Modafeaneharaam
🎁 ارائه بسته‌های متنوع آموزشی🛍 💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶💠🔶 🎬 بخش‌هایی از دوره ۱ 📌 ویژه اولیاء و مربیان 👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان 💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍 🚛 ارسال رایگان 📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇 @serateammar1400
📸 تفاوت حضور معاون اول این دولت با معاون اول دولت قبل در میان زلزله‌زدگان کرمانشاه و هرمزگان 🔸آن یکی پس از ۱۵ روز با کفش در چادر زلزله‌زدگان حاضر شد. 🔹این یکی در کمتر از ۱۲ ساعت به دستور رئیس‌جمهور برای پیگیری امور در جمع آنان حضور یافته و این‌گونه امر بدیهی شرط ادب حضور در خانه مردم را انجام داد. @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌷مراسم گرامیداشت شهید ابوالفضلی، مدافع‌حرم شهید حامد جوانی🌷 🎙سخنران:سردار بابازاده(فرمانده قرارگاه مطقه ای عاشورا) 🎤باخاطره گویی:همرزم شهید سرهنگ عبدی 📆پنج شنبه ۲۷ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت۱۵:۳۰ 🗺#تبریز_بالاتر از چهارراه لاله_به طرف ابوریحان_انتهای خیابان ملت (تاکسیرانی)_مجتمع فرهنگی هنری دکتر مبیّن @Modafeaneharaam
🕊 سه شهید گمنام شناسایی شدند 🌷 "شهید اصغر رستمی شاپورآبادی" که در سال ۱۳۸۵ به‌عنوان شهید گمنام در "حاجی آباد زیرکوه" دفن شده بود. 🌷 "شهید مهدی تحویلیان پایین دروازه" که در سال ۱۳۸۷ به‌عنوان شهید گمنام در "دانشگاه ولیعصر عج رفسنجان" دفن شده بود. 🌷 "شهید ابراهیم پیکار" که در سال ۱۳۹۳ به‌عنوان شهید گمنام در " قروه درجزین" دفن شده بود. http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3047 @Modafeaneharaam
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قاتل شهیده فاطمه اسدی را بهتر بشناسیم ⛔️مصطفی هجری کیست ؟الان کجاست و چه می کند؟ 📣ادامه ویدیو @Modafeaneharaam
🔺افشا اونا Vs افشای ما ... @Modafeaneharaam
3.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید به‌گونه‌ای حرکت کنیم که در آینده‌ای معقول، ایران منبع علم جهانی بشود و هر کس برای دسترسی به جدیدترین یافته‌های علمی، ناچار از یادگیری زبان فارسی شود، همانگونه که در برهه‌هایی از تاریخ، ایرانیان بر قله‌های دانش جهانی قرار داشتند و کتاب های دانشمندان ایران در دانشگاه های غرب و شرق مورد تدریس و استناد اهل علم و دانش بود. بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار با نخبگان و استعدادهای برتر علمی. ۱۴۰۰/۰۸/۲۶ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . او
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 به قلم شهید سید طه ایمانی🌹 💠قسمت شانزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: سال نحس . یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … . گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه … . حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم … . . یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها … اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم … . کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای … دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون … و از مهمونی زدم بیرون … . . تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از ۹ سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و … . حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم … . با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … . . با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت … زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل ۳۶۵ روز یک سال … سال نحس … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت هفدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: وصیت . داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد … هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره … . یه خانم؟ کی هست؟ … . هیچی مرد … و با خنده های خاصی ادامه داد … نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه … . . پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در … چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد … زن حنیف بود … یه گوشه ایستاده بود … اولش باور نمی کردم … . . یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود … کم کم حواس ها داشت جمع می شد … با عجله رفتم سمتش … هنوز توی شوک بودم … . شما اینجا چه کار می کنید؟ … . چشم هاش قرمز بود … دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم … بغض سنگینی توی گلوش بود … آخرین خواسته حنیفه … خواسته بود اینها رو برسونم به شما … خیلی گشتم تا پیداتون کردم … . . نفسم به شماره افتاد … زبونم بند اومده بود … آخرین … خواسته … ؟ دو هفته قبل از اینکه … . . بغضش ترکید … میگن رگش رو زده و خودکشی کرده … حنیف، چنین آدمی نبود … گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده … . . مغزم داشت می سوخت … همه صورتم گر گرفته بود … چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن … تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت هجدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: باور نمی کنم اسلحه به دست رفتم سمت شون … داد زدم با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟ … و اسلحه رو آوردم بالا … نمی فهمیدن چطور فرار می کنن … . . سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم … سوار شو … شوکه شده بود … با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین … در رو باز کردم و دوباره داد زدم: سوار شو … . . مغزم کار نمی کرد … با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم … آخرین درخواست حنیف … آخرین درخواست حنیف؟ … چند بار اینو زیر لب تکرار کردم … تمام بدنم می لرزید … . با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم … تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ … اصلا می فهمی کجا اومدی؟ … فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟ … . . پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد … دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم … فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت … کشیدم کنار و زدم روی ترمز … . . چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت … من نمی دونستم اونجا کجاست … اما شما واقعا دوست حنیفی؟ … شما چرا اونجا زندگی می کنی؟ … . . گریه ام گرفته بود … نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم … استارت زدم و راه افتادم … توی همون حال گفتم از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم … . . رسوندمش در خونه … وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم … . دعا؟ … اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود … اینو تو دلم گفتم و راه افتادم … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت نوزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: فاصله ای به وسعت ابد. ب
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت سیزدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: چطور تشکر کنم؟ . او
ین راه توقف کردم … کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود … خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم … . . قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود … آخر قرآن نوشته بود … خواب بهشت دیده ام … ان شاء الله خیر است … این قرآن برسد به دست استنلی … . یه برگ لای قرآن گذاشته بود … دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم … امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد … تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد … تو مثل برادر من بودی … و برادرها از هم ارث می برند … این قرآن، هدیه من به توست … دوست و برادرت، حنیف … . . دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود … ضجه می زدم … اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند … اصلا برام مهم نبود … من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم … و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی …. به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد … دوستم داشت … بهم احترام میذاشت … تنها دوستم بود … دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد … فاصله ای به وسعت ابد … . . له شده بودم … داغون شده بودم … از داخل می سوختم … لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم .. ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️ مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115