پخش مستند #چشم_ایرانی،
مستندی که تحسین چهرههای مطرح سینما و منتقدین را برانگیخته است
روایتی متفاوت از حضور یک عکاس در جنگهای سوریه و عراق؛ عکاسی که نامش را بارها شنیدهایم و او را با عکسهای ماندگاری که خلق کرده است، به یاد میآوریم.
امشب (یکشنبه) حوالی ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه سه سیما
@Modafeaneharaam
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 میراث حماسه
اگر شهید بشیم، زنده میشویم/حکایت توبهای که به واسطه شهادت «حاج قاسم» اتفاق افتاد
@Modafeaneharaam
🔺تکذیب خبر جعلی کمک 2 میلیون دلاری دختر شهید سلیمانی به ازدواجها در لبنان
🔹اخیراً شماری از سایتها و افرادی که به مخالفت و دشمنی با حزبالله لبنان و ایران معروف هستند مدعی افشای سندی دال بر کمک مالی از سوی دختر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به لبنان شدهاند که از اساس دروغ و جعلی است
🔹شورای اجرایی حزبالله در بیانیهای ضمن رد شدید این ادعاها، نوشت که این اقدام از سوی تاریکخانههایی صورت گرفته که در پی انتقام از حزبالله لبنان هستند.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💠قسمت بیست و ششم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من تازه دارم زندگی می کنم . سرم رو به جواب نه، تکان
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت بیست و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: شرکت کنندگان
.
روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … .
.
یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد … مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم …
.
با تعجب گفت: استنلی تو قرآن حفظی؟ …
.
منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود …
.
.
سعید با خنده گفت: اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه … قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد … هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم …
.
.
حس خوبی داشت … برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد … .
.
روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد … .
سعید مدام بهم می گفت: تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه …
اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت … .
.
مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: مسابقه بزرگ
.
برگشتم با عصبانیت بهش نگاه کردم … دلم می خواست لهش کنم …
مجری با خنده گفت … بیا جلو استنلی … چند جزء از قرآن رو حفظی؟ …
.
.
جزء؟ … جزء دیگه چیه؟ … مات و مبهوت مونده بودم … با چشم های گرد شده و عصبانی به سعید نگاه می کردم … .
سرش رو آورد جلو و گفت: یعنی چقدر از قرآن رو حفظی؟… چند بخش رو حفظی؟ چند تا سوره؟
.
.
سوره چیه؟ مگه قرآن، بخش بخشه؟ … .
سری تکان دادم و به مجری گفتم: نمی دونم صبر کنید … و با عجله رفتم پیش همسر حنیف … اون قرآن ضبط شده، چقدر از قرآن بود؟ … خنده اش گرفت … همه اش رو حفظ کردی؟ …
آره …
پس بگو من حافظ 30 جزء از قرآنم …
.
.
سری تکان دادم … برگشتم نزدیک جایگاه و گفتم: من 30 جزء حفظم …
.
مجری با شنیدن این جمله، با وجد خاصی گفت: ماشاء الله یه حافظ کل توی مسابقه داریم …
.
.
مسابقه شروع شد … نوبت به من رسید … رفتم روی سن، توی جایگاه نشستم … ضربان قلبم زیاد شده بود …
.
داور مسابقه شروع کرد به پرسیدن … چند کلمه عربی رو می گفت و من ادامه می دادم … کلمات عربی با لهجه غلیظ انگلیسی … همه در حالی که می خندیدند با صدای بلند ماشاء الله می گفتند … .
.
آخرین بخش رو که خوندم، داور گفت: احسنت … لطف می کنی معنی این آیه رو بگی …؟
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت سی ام داستان دنباله دار فرار از جهنم: بلد نیستم
.
معنی؟ … من معنی قرآن رو بلد نیستم …
.
با تعجب پرسید … یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟ …
.
.
تعجبم بیشتر شد … آیه چیه؟ …
.
با شنیدن این سوالم جمع بهم ریخت … اصلا نمی دونستم هر مسلمانی این چیزها رو می دونه … از توی نگاه شون فهمیدم به دروغم پی بردن…
خیلی حالم گرفته شده بود … به خودم گفتم تمام شد استنلی … دیگه نمیزارن پات رو اینجا بزاری …
.
.
از جایگاه بلند شدم … هنوز به وسط سن نرسیده بودم که روحانی مسجد، بلندگو رو از داور گرفت … استنلی، می دونی یه نابغه ای که توی این مدت تونستی قرآن رو بدون اینکه بفهمی حفظ کنی؟ … .
.
بعد رو کرد به جمع و با لبخند گفت: می خندید؟ …. شماها همه با حروف و لغت های عربی آشنایی دارید … حالا بیاید تصور کنید که می خواید یه کتاب ۶۰۰ صفحه ای چینی رو فقط با شنیدنش حفظ کنید … چند نفرتون می تونید؟ … .
.
همه ساکت شده بودن و فقط نگاه می کردند … یهو سعید از اون طرف سالن داد زد: من توی حفظ کردن کتاب های دانشگاهم هم مشکل دارم … حالا میشه این ترم چینی نخونیم؟ … و همه بلند خندیدن …
.
.
حاج آقا، نیم رخ چرخید سمت من … نمی خواید یه کف حسابی براش بزنید؟ … .
و تمام سالن برام دست می زدند … به زحمت جلوی بغضم رو گرفته بودم …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
ختم #صلوات به نیت🔰
#شهید_حمید_ضیایی
#ایام_شهادت💔
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
1.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: همه ی ما آحاد مردم، چه کسانی که اعتقاد داریم نسبت به مقام شهید چه نداریم. در هر کجا و هر نقطه ای از این کشور حضور داریم، ما مدیون شهید هستیم و مدیون خانواده ی شهید و شهیدداده ها هستیم. این نکته ی بسیار مهمی است که بهش توجه بکنیم.
@Modafeaneharaam
وای از آن دل که ز عشق تو در آتش نرود..🌱
#شبتون_شهدایی🕊
@Modafeaneharaam
امام على عليه السلام:
جُحودُ الإحْسانِ يَحدو على قُبحِ الامْتِنانِ
ناديده گرفتن احسان[ديگران]، منت گذارى زشت آنان را سبب مى شود
غررالحكم حدیث4798
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید یوسف کلاهدوز
✍️ سهلانگاری
▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهلانگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشمهاش خیش شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها میذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچنین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم.
@Modafeaneharaam