10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگو رشیدپور با سردار سلیمانی در باره عملیات کربلای ۴ و ۵، و ابهام زدایی سردار سلیمانی
@Modafeaneharaam
📷 مقبره غریبانه یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ در غزنی
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی؛ از دانشمندان بزرگ اسلامی است که در علوم حكمت، نجوم، ریاضیات، انسان شناسی، تاریخ و جغرافیا مقامی ارزنده داشته است. او در سال ۳۶۲ هجری قمری در حوالی خوارزم متولد شده و گفتهاند که از این جهت به بیرونی یعنی خارج از خوارزم معروف شده است. خوارزم در جغرافیای امروزی متعلق به کشور ازبکستان است.
کتابهای زیادی از این دانشمند در حوزههای مختلف دانش بشری به یادگار مانده است. او در دربار مامون خوارزمشاهی قرب و منزلتی عظیم داشته، چند سال هم در دربار شمس المعالی قابوس بن وشمگیر به سر برده، در حدود سال ۴۰۴ هجری قمری به خوارزم مراجعت کرده است، موقعی که سلطان محمود غزنوی خوارزم را گرفت در صدد قتل او برآمد و به شفاعت درباریان از کشتن وی درگذشت و او را در سال ۴۰۸ هجری با خود به غزنه برد.
ابوریحان بیرونی در سال ۴۴۰ هجری در سن ۷۸ سالگی در غزنه بدرود حیات گفت و در همانجا مدفون شد. اخیرا یکی از مسئولان حکومت افغانستان از بازسازی و مرمت مقبره حکیم ابوریحان بیرونی در غزنی خبر داده است.
@Modafeaneharaam
🚄 ماجرای ریزعلی متروی تهران
◽️این روزها «وحید ایزدی» در شرکت مترو به «ریزعلی خواجوی» معروف است، مردی که با ورود به حریم ریلی و هشدار دستی به راهبر قطار، اجازه برخورد قطار سوم را نداد.
▫️وحید میگوید: در روز حادثه برای آخرین بار قبل از تحویل پست، در اطراف حریم ریلی خط 5 گشتزنی کردم.
▫️خط اصلی برای قطار تندرو باز بود و باید قطار کندرو میایستاد تا قطار دیگر عبور کند.
▫️با کمال تعجب دیدم که راهبر قطار کندرو وارد ریل شد و این ورود سبب شد که راهبر قطار تندرو برای اینکه از شدت برخورد بکاهد ترمز شدیدی گرفت اما نهایتا لوکوموتیوش از ریل خارج شد.
▫️در همان حین قطاری دیگر از سمت صادقیه به سمت کرج در حال حرکت بود که برای عدم برخورد قطار سوم، به میانه ریل رفتم و با فریاد و تکان دادن دستهایم راهبر را متوجه کردم که متوقف شود.
▫️خدا به ما رحم کرد؛ چراکه قطارهای خط 5 صدای کمی دارند و اگر متوجه آمدن قطار سوم نمیشدم، این سانحه عمیقتر میشد.
▫️با توجه به اینکه بخشی از قطار از ریل خارج شده بود، برخورد قطار سوم با آنها قطعا باعث چپ کردن و حتی حریق قطارها میشد.
@Modafeaneharaam
1.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مجموعه "به عشق قهرمان مردم" | روایت اقدامات مردمی در ایام سالگرد شهادت سردار دلها❤️
🔰نذر کتاب به یاد حاج قاسم سلیمانی🌹
@Modafeaneharaam
+ گفتم: تا حالا فکر کردے
توے این چیدمانے که واسہ خودت انتخاب کردے، #رضایت_خدا کجا قرار مےگیره❓
_ خندید و سرش رو تکون داد و گفت: نہ ؛
تا حالا فکر نکردم❗️
+ بعد گفتم: تو راه کہ داشتم کنارت میومدم، خیلی دلم شکست💔
آخہ بعضی چشمها 👀
داشتند با یہ نگاهِ بدے خواهرم رو، یعنے تو رو دید مے زدند! 😓
+ قدر خودت رو بدون...
🧕دختر، #تونامــوسخـــــــدایی
@Modafeaneharaam
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# شهدا
🌷شهید «سید حسن ولی» از شهدای شهرستان آمل است که هنگام تحویل پیکرش به خانواده، اتفاق بسیار عجیبی میافتد.
سیدحسن بسیار به کبوتر و پرورش آنها علاقه داشت و به آنها عشق میورزید.
🔹خواهر این شهید بزرگوار در اینباره میگوید:
وقتی حسن دو دستش را باز میکرد، کبوتران یک به یک روی دستانش مینشستند. وقتی هم شهید قرار بود به جبهه اعزام شود، این کبوتران تا بالای اتوبوسی که سید حسن با آن روانه میشد، رفته و برگشتند. ظاهراً فهمیده بودند حسن قرار است شهید شود.
🔹وقتی خبر شهادت سید حسن را به خانوادهاش دادند، مادرش اصرار کرد دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببریم و میگفت: پسرم خیلی این کبوترها را دوست داشت.
🔹وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند و موقع تحویل جنازه رسید، مادرش دو کبوتر را بر روی سینه شهید قرار داد، اما کبوتران بهمحض دیدن پیکر بیجان شهید در دم جان دادند و با شهید همراه شدند!
🎥 در فیلم بالا، بخشی از این اتفاق عجیب را میبینید.
🌷شادی روح بلند همه شهدا صلوات
🍀🍀🌺🍀🍀👇
@Modafeaneharaam
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان:
حجم:
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
5روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_سی_و_ششم
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت شصت و هفت : ۴۶ تماس بی پاسخ نزدیک نی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅
💠قسمت شصت و نه : زنده شان کن
پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید ... ساکت که شد ... چند لحظه صبر کردم ...
- احساس قابل دیدن نیست ... درک کردنی و حس کردنیه... حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید ... احساس فقط نتیجه یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ... غیر از اینه؟ ... شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ... چطور دم از احساس می زنید؟ ...
- اینها بهانه است دکتر حسینی ... بهانه ای که باهاش ... فقط از خرافات تون دفاع می کنید ...
کمی صدام رو بلند کردم ...
- نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود ... عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد ... نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ... شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ ... یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ ... تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ ... اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن ... زنده نمی کنید؟ ... اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون ... زنده شون کنید ...
سکوت مطلقی بین ما حاکم شد ... نگاهش جور خاصی بود... حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره... آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم ...
- شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ... من ببینم ... محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید ... از من انتظار دارید ... احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم ... اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ... شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟ ...
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد ...
- زنده شدن مرده ها توسط مسیح ... یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا ... بیشتر نیست ... همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود ...
چند لحظه مکث کرد ...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفتاد : خدا را ببین
چند لحظه مکث کرد
...
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم ... حالا دیگه... من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ ... اگر این حرف ها حقیقت داره ... به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه ...
با قاطعیت بهش نگاه کردم ...
- این من نبودم که تحقیرتون کردم ... شما بودید ... شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست ...
عصبانیت توی صورتش موج می زد ... می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد ... اما باید حرفم رو تموم می کردم...
- شما الان یه حس جدید دارید ... حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش ... احدی اون رو نمی بینه ... بهش پشت می کنن ... بهش توجه نمی کنن ... رهاش می کنن ... و براش اهمیت قائل نمیشن ... تاریخ پر از آدم هاییه که ... خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن ... اما نخواستن ببینن و باور کنن ...
شما وجود خدا رو انکار می کنید ... اما خدا هرگز شما رو رها نکرده ... سرتون داد نزده ... با شما تندی نکرده ...
من منکر لطف و توجه شما نیستم ... شما گفتید من رو دوست دارید ... اما وقتی ... فقط و فقط یک بار بهتون گفتم... احساس شما رو نمی بینم ... آشفته شدید و سرم داد زدید ...
خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده ... چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ ...
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد ... اما این، تازه آغاز ماجرا بود ...
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد ... چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود ... که به ندرت با هم مواجه می شدیم ...
تنها اتفاق خوب اون ایام ... این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد ... می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم ... فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود ...
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت شصت و نه : زنده شان کن پشت سر هم و ب
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو_هرگز🌺✅
💠قسمت هفتاد و یک : غربت آشنا
بعد از چند سال به ایران برگشتم ... سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد کشیده بود ... کلاس دوم ابتدایی ... اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ...
از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
توی فرودگاه ... همه شون اومده بودن ... همین که چشمم بهشون افتاد ... اشک، تمام تصویر رو محو کرد ... خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت ...
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ... هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت ... حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود ... باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید ... محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوی غربت می داد ...
حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ... اگر از شدت خستگی روی مبل ... ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ... از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود ...
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم ... کمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ...
شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ...
برای نماز صبح که بلند شدم ... پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش ... یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ... با اولین حرکت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشک از چشمم فرو ریخت ...
- مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود ...
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد...
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت هفتاد و دو : شبیه پدر
دستش بین موهام حرکت می کرد ... و من بی اختیار، اشک می ریختم ... غم غربت و تنهایی ... فشار و سختی کار ... و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم ...
- خیلی سخت بود؟ ...
- چی؟ ...
- زندگی توی غربت ...
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... قدرت حرف زدن نداشتم ... و چشم هام رو بستم ... حتی با چشم های بسته ... نگاه مادرم رو حس می کردم ...
- خیلی شبیه علی شدی ... اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت ... بقیه شریک شادی هاش بودن ... حتی وقتی ناراحت بود می خندید ... که مبادا بقیه ناراحت نشن ...
اون موقع ها ... جوون بودم ... اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته ... حس دختر کوچولوم رو ببینم ...
ناخودآگاه ... با اون چشم های خیس ... خنده ام گرفت ... دختر کوچولو ...
چشم هام رو که باز کردم ... دایسون اومد جلوی نظرم ... با ناراحتی، دوباره بستم شون ...
- کاش واقعا شبیه بابا بودم ... اون خیلی آروم و مهربون بود... چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ... ولی من اینطوری نیستم ... اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم ... نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم ... من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم ... خیلی ...
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم ... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت ... دلم برای پدرم تنگ شده بود ... و داشتم ... کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم ... علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم ... و جواب استخاره رو درک نمی کردم ...
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جنبههای کمتر دیده شدهی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در رسیدگی به خانواده شهدا
@Modafeaneharaam