eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻همیشه سعی میکرد بدقول نباشه. هیچ موقع حرفی از شهید و شهادت نمیزد😔 ولی در عمل نشان لیاقت شهادت داشت. به قول امام خامنه‌ای ما ادعای شهادت میکردیم ولی شهدارو از آخر صف چیدند @Modafeaneharaam
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قابل توجه اونایی که میگویند فرزند کمتر زندگی بهتر. ولی این سرباز وطن ثابت کرد که این سخن بیهوده ایست و خداوند روزی رسان هست. @Modafeaneharaam
4.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چرا حاج قاسم روز پیروزی بر داعش هم استغفار می‎کرد؟ 🔺 سید هاشم الحیدری (دبیر کل جنبش اسلامی عهدالله): 🔸شهید حاج قاسم سلیمانی در جبهه نبرد، مردی بود مقاوم و شجاع ولی در مقابل یک فرزند شهید، کاملا متواضع بود؛ سخت است که آدمی بتواند اینگونه باشد. او در روز پیروزی بر داعش، جشن نگرفت بلکه به استغفار و ذکر پرداخت. @Modafeaneharaam
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اجرای علیرضا افتخاری به مناسب شهادت سردار دلها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی 💐شعری که خود حاج قاسم هم زمزمه می کرد💔 @Modafeaneharaam
🌹برشی از زندگی شهیده خانم ناهید فاتحی کرجو جهت شادی روح این شهیده والامقام صلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد و آل محمد🌹 @Modafeaneharaam
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واکنش مردم به دو حادثه تلخ دی‌ماه سال ۹۸ 🔸شهادت سردار سلیمانی و سانحه هواپیمای اوکراینی، ۲ حادثه تلخ در دی ماه سال ۹۸ برای همه مردم ایران است. @Modafeaneharaam
برخی که خیلی گناه دارند، می‌گویند: یعنی خدا من را می‌بخشد؟ آن‌ها نمی‌دانند وقتی به این حال می‌رسند، یعنی این‌که سیم دلت وصل شده! 🌱 میرزا اسماعیل دولابی @Modafeaneharaam
2.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضای مجازی هم در یک جاهایی ول است. همه کشورهای دنیا فضای مجازیشان را مدیریت میکنند ولی ما افتخار میکنیم که آن را ول کردیم! فضای مجازی را بایستی مدیریت کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @Modafeaneharaam
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 نماهنگ/ زهرا چرا دست به پهلو گرفتی؟! با نوای شهید مدافع حرم فاطمیون "حامد بافنده" @Modafeaneharaam
💢بیستم دی ماه، سالروز آغاز عملیات آزادسازی شهر شیخ مسکین گرامی باد شیخ مسکین یک شهر مسکونی است که در استان درعا سوریه واقع شده‌ است و بالغ بر ۲۴ هزار نفر جمعیت دارد. منطقه شیخ مسکین نقطه ارتباط سه استان دمشق، سویداء و قنیطره در جنوب سوریه است. این منطقه استراتژیکی در سال 1393 با مجاهدت‌های رزمندگان فاطمیون آزاد شد. @Modafeaneharaam
4.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط دو جا! ❌ چه جاهایی اجازه داریم «دروغ مصلحتی» بگیم؟ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_نوزدهم : میدان جنگ توی دفتر، م
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 🌷✅ 💠 : اولین پرونده فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من ... اولین مراجع های من... و اولین پرونده من ... اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم ... بعد از اون همه سال زجر و تلاش ... باورم نمی شد ... اولین پرونده ام رو گرفته بودم ... مثل یه آدم عادی ... سریع به خودم اومدم ... باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم ... این اولین پرونده من بود ... اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه ... . دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم ... هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم ... . اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم ... قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود ... باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود ... اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه ... تنها ترس من از یه چیز بود ... من هنوز یه بومی سیاه بودم ... در یه جامعه نژادپرست سفید ... . . بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم ... پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود ... احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود ... پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلا از من خوششون نمیاد ... من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم ... تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم ... اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن ... اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم ... . بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود ... اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن ... برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن ... این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد ... . بالاخره زمان دادگاه تعیین شد ... و روز دادرسی از راه رسید... 🔷🔷🔷🔷 💠 : تیکه های استخوان روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم ... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم ... از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد ... انگار همه شون مدام تکرار می کردن ... تو یه سیاه بومی هستی ... شکستت قطعیه ... به مدارک دل خوش نکن ... . رفتم به صورت آب زدم ... چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم ... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که ... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم ... . - شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم ... این اصلا از پس کار برمیاد؟ ... بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟ ... . این؟ ... وکیل سفید؟ ... نفسم بند اومد ... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست ... حس عجیبی داشتم ... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان ... اون وقت ..." این اصلا از پس کار برمیاد؟ " ... " این؟ " ... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم ... هیچ کسی جز من سیاه ... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا ... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود ... . . به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفیدها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد ... حس سگی رو داشتم که از روی ترحم ... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن ... انسان دوستی؟ ... حتی موکل های من به چشم انسان ... و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده ... بهم نگاه نمی کردن ... . . لحظات سخت و وحشتناکی بود ... پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم ... مغزم از کنترل خارج شده بود ... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم ... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم ... دستی رو که توی 19سالگی از دست داده بودم ... هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم ... مرگ ناعادلانه خواهرم ... همه به سمتم هجوم آورده بود ... . . دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود ... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم ... که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود ... حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود ... حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد ... حس انسایت که در قلبم می مرد ... . ‌ ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam