1.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز هفدهم ماه رمضان
اَللّـهُمَّ اهْدِنى فیهِ لِصالِحِ الاَْعْمالِ وَاقْضِ لى فیهِ الْحَوآئِجَ وَالاْمالَ یا مَنْ لا یَحْتاجُ اِلَى التَّفْسیرِ وَالسُّؤالِ یا عالِماً بِما فى صُدُورِ الْعالَمینَ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ
خدایا! در این روز مرا به شایسته ترین اعمال راهنمایی کن و آرزوها و حاجتهای مرا برآور، ای کسی که احتیاج به بیان و درخواست نداری! ای دانا به آنچه که در سینههاست! بر محمّد و آل پاکش درود فرست!
@Modafeaneharaam
👆اگرجنازه من،دست راست آن روے سینہ بودمنظورش این است ڪہ من امام حسین"ع"یا امام زمان"عج"را دیده ام و سلام هم ڪردم ڪہ آرزوی بنده برآورده شده است
💔😔
#وصیتنامه
#شهیدحسینعلی_صالحی🌷
@Modafeaneharaam
4.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی یک تجربهگر مرگ موقت سردار سلیمانی را در آن دنیا میبیند و با او گفتوگو میکند
@Modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا🕊
🍃یکی از توصیههای مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد.
🍃همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
🍃محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد؛ بدون اینکه کسی او را ببیند.
✍راوی:پدر شهید
#شهید_محسن_کمالی_دهقان
@Modafeaneharaam
2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوره ای برای امروز انقلاب ما
رهبرانقلاب:
من وقتى كه به اين آيات شريفه نگاه میکنم و اين سوره را ميخوانم، احساس میکنم كه گويى اين سوره متعلّق به زمان ما است. و به شما قاطعاً و صادقاً عرض كنم كه در دوران اختناق هم، وقتى اين سوره را ميخواندم، هميشه احساس میکردم كه اين سوره مال آن زمان است؛ از اين سوره نيرو ميگرفتيم و در مقابل دشمن، حادتر و مستحكمتر ميشديم؛ امروز هم [اگر] كه انسان به [این سوره] دقّت بكند، در مقابل دشمن مستحكمتر ميشود. ۱۳۶۱/۷/۳۰
@Modafeaneharaam
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽"خون شریک" منتشر شد/ گزارش خبر سراسری صدا و سیما
کتاب «خون شریک» داستان زندگی شهید مدافع حرم فاطمیون «میرزا مهدی صابری» نوشته «مریم علیبخشی» است که از سوی انتشارات «خط مقدم» روانه بازار نشر شده است.
نویسنده کتاب معتقد است: «خون شریک» فقط یک زندگینامهی صرف نیست و در خلال زندگی شهید صابری سعی شده به جنگ سوریه هم عمیقتر نگاه بشود و روایتهایی بدون سانسور از جنگ و عملیاتها و... نمایش داده شود.
@Modafeaneharaam
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناراحتی خانم دکتر «عاطفه میرسیدی» از تصمیم اشتباهی که در زندگی گرفت
شما اشتباه من را تکرار نکنید ...
#فرزند شیرینی زندگی
@Modafeaneharaam
🍃بسم الله الرحمن الرحیم
🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون
همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند.
عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش
قسمت نهم:
افزایش آمادگی های دفاعی خودی و هجوم سی و یکم فروردین توسط تکفیری ها.
پس از عملیات های بیست و یکم وبیست و دوم فروردین، بابررسی هاووضعیت ها برایمون نقاط ضعف و قوت نمایان شده بود.
بهسرعت با جلسات و پیگیریهای مضاعف وانجام کارهای فیزیکی میدانی مشغول مستحکم سازی خط پدافندی و دفاعی خان طومان شدیم.
اقداماتی چون :
مهندسی رزمی توسط #شهید_حسن_رجایی_فر طرحریزی آتشها وهماهنگی های آتش توسط #شهید_محمود_رادمهر
فرماندهان گردانها شامل، محمود، ناصر، مصطفی، غلام عباس، شفیع، حسین، اسماعیل، احمد، رامین، علی، محسن، و......... درحد مقدورات در رینگهای دفاعی انجام گرفت.
درتاریخ سی و یکم فروردین مجددا دشمنان تکفیری شروع به اجرای عملیات جهت تصرف خان طومان کردند.
دشمنان درمواضع تجمع وتک خود آماده وآماده هجوم شدند.
آتشهای جهنمی تکفیری های به مدت دوساعت برروی رزمندگان اسلام می بارید.
مردان مقاوم لشکر عملیاتی ٢5کربلا وفاطمیون، منتظر شروع هجوم دشمن بودند تا نبردی دیگر رابه رخ دشمنان تکفیری یهودی بکشند.
#شهید_محمود_رادمهر، بزرگترین نقش راباتوکل برخدا انجام داده بود.
هماهنگی آتشها وهدایت آتشها با هنرنمایی چشمان تیزبین لشکر، محمود وبهمن انجام میگرفت.
دشمنان منتظر پابان آتش تهیه خودشان بودند تا فرماندهانشان دستور هجوم رابدهند.
نارللهی (آتش الهی) که شهیدان محمود رادمهر وبهمن قنبری با طرح ریزی واجرای آتش انجام داده بودند. آنقدر دقیق وموثر بود که دشمنان اسلام درداخل سنگرهای تجمع وتک خود متحمل تلفات سنگینی شدند.
تعدادی ازفرماندهان ورزمندگان تکفیر کشته و زخمی شده بودند.
آمادگی های دفاعی نیروهای خودی واجرای آتشهای موثر توسط دیده بانان باعث، عقب نشینی آنان شد وهمگی فرار رابرقرار ترجیع دادند
با این مقاومت وایستادگی رزمندگان اسلام، پیروزی بزرگی بدست آمده بود.
تعداد کشته ها وزخمی های دشمن حدود دویست نفر برآورد شد.
تعدادی از رزمندگان اسلام مجروح و شهید شدند.
دراین مقاومت عاشورایی تعداد دوازده نفر ازبرادران همرزم فاطمیون به شهادت رسیدند.
روحشان شاد و راهشان پررهرو باد،
#قسمت_نهم
#ادامه_دارد...
✍راوی:
#سرتیپ_دوم_پاسدار_حمیدرضا_رستمیان
از فرماندهان جبهه مقاومت
@Modafeaneharaam
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬لحظه شهادت شهید #ابراهیم_عشریه
چه زیبا گلچین میکنی
خوبــــان عــــالــم را...!
و مـــن
مبهوت هر شهیدم
که چه زیبــــــــا میرود
تا عــــــــرش اَعــــــــلی!🕊
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_هفتاد_و_یکم : نگا
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هفتاد_و_سوم :حس یک حضور
تا زمان رفتن ... روز شماری که هیچ ... لحظه شماری می کردم ... و خدا خدا می کردم ... توی دقیقه نود نظر پدرم عوض نشه ... استاد ضد حال زدن به من ... و عوض کردن نظرش در آخرین دقایق بود ... حتی انجام کارهایی که سعید اجازه رو داشت ... من که بزرگ تر بودم نداشتم ...
به جای قطار، بلیط هواپیما گرفتن ... تا زمانی که پرواز از زمین بلند نشده بود ... هنوز باور نمی کردم ... احساس خوشی و خوشحالی بی حدی وجودم رو گرفته بود ...
هواپیما به زمین نشست ... و آقا مهدی توی سالن انتظار، منتظر من بود ... از شدت شادی دلم می خواست بپرم بغلش و دستش رو ببوسم ... اما جلوی خودم رو گرفتم ...
ـ خجالت بکش ... مرد شدی مثلا ...
توی ماشین ما ... من بودم ... آقا محمد مهدی که راننده بود... پسرش، صادق ... یکی از دوستان دوره جبهه اش ... و صاحبخونه شون ... که اونم لحظات آخر، با ما همراه شد ...
3 تا ماشین شدیم ... و حرکت به سمت جنوب ...
شادی و شعف ... و احساس عزیز همیشگی ... که هر چه پیش می رفتیم قوی تر می شد ...
همراه و همدم همیشگی من ... به حدی قوی شده بود که دیگه یه حس درونی نبود ... نه اسم بود ... نه فقط یه حس... حضور بود ...
حضور همیشگی و بی پایان ... عاشق لحظاتی می شدم که سکوت همه جا رو فرا می گرفت ... من بودم و اون ... انگار هیچ کسی جز ما توی دنیا نمی موند ... حس فوق العاده ... و آرامشی که ... زیبایی و سکوت اون شب کویری هم بهش اضافه شد ... سرم رو گذاشته بودم به شیشه ... و غرق زیبای ای شده بودم که بقیه درکش نمی کردن ...
صادق زد روی شونه ام ...
ـ به چی نگاه می کنی؟ ... بیرون که چیزی معلوم نیست ...
سرم رو چرخوندم سمتش ... و با لبخند بهش نگاه کردم ... هر جوابی می دادم ... تا زمانی که حضور و وجودش رو حس نمی کرد ... بی فایده بود ...
فردا ... پیش از غروب آفتاب رسیدیم دوکوهه ... ماشین جلوی نگهبانی ورودی ایستاد ... و من محو اون تصویر ... انگار زمین و آسمان ... یکی شده بودند ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_هفتاد_و_چهارم : دوکوهه
وارد شدیم ... هر چی از در نگهبانی فاصله می گرفتیم ... این حس قوی تر می شد ... تا جایی که ... انگار وسط بهشت ایستاده بودم ... و عجب غروبی داشت ...
این همه زیبایی و عظمت ... بی اختیار صلوات می فرستادم...
آقا مهدی بهم نزدیک شد و زد روی شونه ام ...
ـ بدجور غرق شدی آقا مهران ...
ـ اینجا یه حس عجیبی داره ... یه حس خیلی خاص ... انگار زمینش زنده است ...
خندید ... خنده تلخ ...
ـ این زمین ... خیلی خاصه ... شب بچه ها می اومدن و توی این فضا گم می شدن ... وجب به وجبش عبادگاه بچه ها بود ...
بغض گلوش رو گرفت ...
- می خوای اتاق حاج همت رو بهت نشون بدم ؟ ...
چشم هام از خوشحالی برق زد ... یواشکی راه افتادیم ... آقا مهدی جلو ... من پشت سرش ... وارد ساختمون که شدیم ... رفتم توی همون حال و هوا ... من بین شون نبودم ... بین اونها زندگی نکرده بودم ... از هیچ شهیدی خاطره ای نداشتم ... اما اون ساختمون ها زنده بود ... اون خاک ... اون اتاق ها...
رسیدیم به یکی از اتاق ...
ـ 3 تا از دوست هام توی این اتاق بودن ... هر 3 تاشون شهید شدن ...
چند قدم جلوتر ...
ـ یکی از بچه ها توی این اتاق بود ... اینقدر با صفا بود که وقتی می دیدش ... همه چیز یادت می رفت ... درد داشتی... غصه داشتی ... فکرت مشغول بود ... فقط کافی بود چشمت به چشمش بیوفته ... نفس خیلی حقی داشت ...
به اتاق حاج همت که رسیدیم ... ایستاد توی درگاهی ... نتونست بیاد تو ... اشکش رو پاک کرد ... چند لحظه صبر کرد ... چراغ قوه رو داد دستم و رفت ...
حال و هوای هر دومون تنهایی بود ... یه گوشه دنج ...
روی همون خاک ... ایستادم به نماز ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺