📌خاطره خواهر شهید از ملاقات با سردار سلیمانی
✍زهره هادی، خواهر شهید ابراهیم هادی: به مشهد برای زیارت رفته بودم که سردار سلیمانی شهید شد و من واقعا شوکه شدم فکر میکردم که ابراهیم را از دست دادهام و زمان تشییعش است. به صحن رضوی رفتم، از صبح تا شب آنجا بودم اما چیزی قسمتم نشد یک نفر به من گفت که اگر می گویید شهدا کمک میکنند و آقا ابراهیم دستگیر است پس چرا نتوانستی سردار را ببینی و من هم گفتم که هر چه صلاح باشد همان اتفاق میافتد.
از بین جمعیت گذشتم به یکی از دوستان تماس گرفتم و به منزل آمدم و تصور کردم دیگر راهی برای دیدار با سردار ندارم. ناامید بودم که او را ندیده ام مثل ابراهیمم که سال ها او را ندیدم حتی یک استخوانش را هم ندیدم و لمس نکردم. حال، سردار در یک قدمیام بود و با او خداحافظی نکرده بودم دوست داشتم با او صحبت کنم تا سلام مرا به ابراهیم برساند. نزدیک خانه که شدم یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت اگر دوست داری سردار را ببینی به فرودگاه بیا. سریع به فرودگاه رفتم، وارد که شدم مرا صدا کردند و من هم کلی وسیله همراهم بود، با این حال مرا سوار کردند و اصلا عجیب بود که گیت بازرسی هم رد نشدم، دم هواپیما با ماشین ما را بردند و جلوی پلکان ایستادم سرداران و نیروهای حفاظتی آنجا بودند، قرار بود پیکر را بالا بیاورند و من هم بالا رفتم.
یکی از دوستان آقا ابراهیم مرا دید و شناخت. مسئول برنامهها بود، او گفت شما اینجا چه میکنی؟ من هم گفتم نمیدانم. او گفت کار آقا ابراهیم است، او هم گفت ما به تهران می رویم همراه ما اگر می خواهی بیا اما من بچه ها و وسایل ها همراهم بودند، دلم شکسته بود می خواستم با سردار خداحافظی کنم و سلام مرا به ابراهیم برساند. پیکر سردار را آوردند من هم جلو رفتم، عجب شبی بود با هم نجوا کردیم، حال عجیبی داشتم شهد شیرینی در وجودم نشست که همان آرامم کرد و به او گفتم خوشا به سعادتتان که پیکرتان قطعه قطعه آمد سلام مرا به ابراهیم برسانید فقط خواستم همین را بگویم.
بعد فهمیدم وقتی شهدا جایی دعوتت میکنند، همینطور کارها درست میشود من هم با همان وضع آنجا بودم و بعد دیگر نمیتوانستم بمانم از پلکان پایین آمدم بچهها را برداشتم و بیرون رفتم، الان اگر این را من تعریف کنم میگویند خواهر شهید است اما از دوستان ایشان بپرسید کسانی که هر شب جمعه سر خاک او میآیند من هم از دور با روبنده تماشا میکنم اصلا جلو نمی روم که بگویند خودنمایی می کند، دختر و پسرهایی که سر مزار شهید می نشینند، اینها کنار ما هستند مثل ابراهیم که همیشه کنار من است همه جا با من نفس می کشد و کارهایم را تأیید یا رد می کند بالاخره برادر بزرگم است./فارس.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اشکهای دختر شهید «جمیل فقیه» حین اجرای سرود سلام فرمانده
🔹"جمیل فقیه" از فرماندهان حزبالله لبنان است که در سوریه و در رکاب حاج قاسم به شهادت رسید.
@Modafeaneharaam
همیشه میگفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ را میخواهم!
یڪ بار پرسیدم:
شهادتـــــ خودش زیباسـتـــــ ؛
زیباترین شهادتـــــ چگونه استـــــ؟!
در جوابـــــ گفتـــــ :
زیباترین شهادتـــــ این استـــــ ڪه
جنازهاے هم از انسان باقے نماند :)
#شھیدابراهیمهادے🥀
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | اجرای باشکوه سرود «سلام فرمانده» در استادیوم باستانی رومی شهر صور در جنوب لبنان
@Modafeaneharaam
19.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍀🌸🍀
✅ جهنم یعنی چه ؟؟
✅ این کلیپ کوتاه بسیار تاثیرگذار است .
( سخنان استاد خانوردیلو )
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
از ويژگى شهید رضا حاجى زاده؛
"دائم الوضو" بودن و قرائت "نماز اول وقت" بود و طوری این عادت را در همه به عنوان وظیفه نهادینه کرد که هر آب زدن به دست و صورت به نیت گرفتن وضو بود.
@Modafeaneharaam
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدت مبارک جهادگر
( گزارشی کوتاه از مراسم )
بمناسبت جشن میلاد پاسدار رشید اسلام
شهید #محمدعارف_کاظمی
اولین شهید جهادگر استان مازندران
شهرستان سیمرغ ، روستای کارتیج کلا
در جوار مزار شهیـــد
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی* * #نویسنده_غلامرضا_کاف
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سیزدهم*
قبه آسمانی شاهچراغ، با رواقهای آینه بند و معطر و فضای معنوی شبستان دلنشین مسجد عتیق، بانگ خوش اذان و لرزه صدای دلنشین روحانی شهیر شهر ، در جان زلال مجید مینشست و تلفیق مقدس این طیف نور و صدا ،چیزی شبیه ایمان در ضمیر روشنش تهنشین میشد.
عطش تند تابستان در افطار دیرگاه عرق و آب گرم و شبهای ستاره باران قدر با تلاوت هزار نام خداوند او را تا بام ملکوت بالا میبرد.
نشستن در صفه ی آب زده و سایه سنگین مسجد، لطفی آزموده بود که مجید حتی می توانست در خاطرات ۱۰ سالگی از پیدا کند اما سال ۵۷ از نوع دیگری بود .
سخنان شیخ شهر که از سر درد و آگاهی بود خشم مقدس را در دل او و هم پالانانش شعله ور می کرد. آتشی که رفته رفته بالا می گرفت .در پیدا و پنهان بگومگو هایی بوده سر و صداهایی خبرهایی از این شهر و آن شهر که طاقت ها طاق شده بود. شیراز هم از این شور و شر آشوب برکنار نبود. شبگردی ،شعارنویسی، جلسات شبانه و مخفیانه پیش از بلوغ مجید شروع شده بود حالا مجید در سنی بود که می توانست در این کارها سهیم باشد با دوستانش بنشیند و نقشه بریزد گروه تشکیل بدهد و مسجد عتیق را پایگاهی کنند برای این فعالیت ها.
و این کارها قدر سرگرم شکند که سه روز از خانه غافل باشد تا اینکه سر و صداها در شهر بالا بگیرد دلهرهی به جان مادر بیفتد. به شاپور که تازه خانه جدا کرده است زنگ بزند و از او بخواهد هر طور که شده مجید را پیدایش کند.
دیشب مردم محل صدای تیر شنیدند و صدای مکرر پاکوبه هایی سنگین که به چکمه شبیه بوده است .قضیه واقعاً جدی است .راست و دروغ از در و همسایه شنیده می شود که چندتایی زخمی توی بیمارستان بستری شده اند. البته عاطفه خواهر مجید که از شیفت بیاید ماجرا روشن تر میشود .اما فعلاً مادر نگران پسر کله خراب است .دل از هزار جا می رود خیال براش می دارد دیشب اگر پلک هم زده است کابوس دیده است.
صبح سردی است. شاپور پشیمان است که چرا مغازه را باز کرده .گوشی را میگذارد و غرور لند کنان با سایه مجید می جنگد.
«آقا تابستون ریلی گشت حاضر نشد که دست کم کم ما کنه ..حالا هم که هیچ افتاده پای چند تا جوون جغله! بابا حساب تیر و تفنگ....»
با این غر و لند کردن نمیشد از حرف مادرش بگذرد باید میرفت و مجید را پیدا می کرد.
#ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
@Modafeaneharaam
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای عفو عمومی از سوی سردار سلیمانی به روایت حسن پلارک، رییس سابق ستاد بازسازی عتبات عالیات
@Modafeaneharaam