eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
18.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️تنها شاهد زنده قتل عام ۱۷۵ شهید غواص:‌ 🔹"عمق فاجعه زنده به گور کردن بچه‌ها، خیلی فجیع تر از چیزیه که شنیدیم،من دهنم بسته‌س" @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷وصیتنامه شهید مدافع حرم رضادامرودی 🌱بسمه تعالی اینک که به یاری خداوند و پیرو لبیک به رهـبر عزیزمان قسمت شد که در مسیر الهی گام بردارم و به عنوان مــدافع حــرم بـی بـی حضــرت زینــب (سلام الله علیها) قدم بردارم خوشحالم و به خود می بالم،هدف ما جلب رضایت خداوند، اولیا و انبیاء الهی است زیرا در این دنیا افراد و ملت هایی هستند که حرف حساب را به خوبی نمی فهمند و باید جور دیگری برخورد کنیم، ان شاء الله که مورد شفاعت بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها) قرار بگیریم. در پناه خدا باشید برادر کوچک شما رضا دامرودی ۱۳۹۴/۷/۱۳ 💚همسر عزیزم؛ سلام: امیدوارم زمانی که این نامه را می‌خوانی از دست من راضی باشی و به‌خاطر تمام سختی‌ها و اذیت‌هایی که در این چند سال برایت رقم زدم بنده حقیر را بخشیده باشی. نمی‌دانم با چه زبانی از تو، خوبی‌هایت، صبر و تحملت در کنار من و... تشکر کنم. توصیه می‌کنم که همیشه به یادم باشی و مرا فراموش نکنی، از دختر خوبمان مواظبت کنی و زیر چادر خودت پرورش دهی تا راه خودت را ادامه دهد. همیشه با نماز و قرآن و توسل به ائمه اطهار و حضرت ابوالفضل(ع) و حضرت زینب(س) برای سلامتی خودت، دختر عزیزمان و بنده حقیر دعا کن که می‌دانم دعای تو همیشه مستجاب می‌شود. ❤️همسر عزیزم دوستت دارم رضا دامرودی- ۱۳۹۴/۷/۱۳ تاریخ تولد : 1367/05/20دامرود - سبزوار - خراسان رضوی تاریخ شهادت : 1394/07/25عبطین - حلب - سوریه مزار شهید : سبزوار - روستای دامرود @Modafeaneharaam
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥فرهنگ شیطانی آخرالزمان ☄زن سقوط کنه مرد هم سقوط خواهد کرد 🎙استادعالی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جذب جوانان! 🌷سید مجتبی علمدار شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ول کن بابا! ❇️ می گفت: نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد؛ اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید. برنامه هیأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت، که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود. 🌷💫🕊 @Modafeaneharaam ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣وقتی امر به معروف رو جدی نمی گیرید همین میشه که این زنیکه غربتی بیاد تو قسمت مردونه بشینه و امر به معروف کننده که مرد هست رو هم بزنه 🔸خدا قوت ویژه به سازمان اتوبوسرانی و نیرو انتظامی 🔸اتفاق مربوط به خط ۳۸ زکریا در خیابان کوهسنگی مشهد است و راننده اتوبوس هم هیچ اقدامی نکرده @Modafeaneharaam
🏴🏴🏴🏴 محرم خونه پیداش نمی شد. وقت و جان و مالش وقف دستگاه سید الشهدا بود. هر کاری که از دستش بر میومد انجام می داد. پای ثابت روضه های و بود از طرفی هم در هیئت خادمی میکرد. از کمک به آشپزخانه تا کارهای فنی و تعمیراتی. در این دو ماه محرم و صفر همیشه الویت رو به کارهای روضه و هیات امام حسین علیه سلام می داد. آخر کار هم بین رفتن سر خونه و زندگی دنیایی و فدایی ارباب شدن، اولویت رو به دستگاه سیدالشهدا علیه سلام داد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خاطره فرزند شهید طیاری از بی‌‌قراری حاج قاسم برای شهادت 🔴حاج قاسم درحالیکه مقابل من روی زمین نشسته بود و از شدت گریه های بلند شانه هایش میلرزید بهم گفت: دلم برای شهدا تنگ شده، برای شهادت من دعا کن @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا* #نویسنده_بیژن_کیا* #قسمت_بی
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * سلام اینجانب کرامت الله دست بالا پدر شهید غلامعلی دست بالا هستم‌. مدتی بود که از غلامعلی غلامحسین بی خبر مونده بودم راه افتادم سمت منطقه جنگی جنوب. از روی نشونی نامه اش خود را به نزدیکی خط مقدم رساندم. آن روز وقتی آفتاب وسط آسمان رسید, راننده آمبولانسی که من و تا اینجا رسونده بود،با چفیه ای که به گردن داشت سر و صورت عرق کرده اش را پاک کرد و گفت: رسیدیم حاجی کرامت. تشکر کردم و از جیپ پیاده شدم‌ به سنگری اشاره کرد و گفت :مقر فرماندهی اونجاست گمونم پسرتون اونجا باشه. خاک زیر پایم نرم نرم بود و با هر قدمی که برمی داشتم موجی رقیق از گرد و خاک بالا می آمد. جوانی ورزیده و بلند قامت روبرویم ایستاده بود .جواب سلامم را داد. چهره ای آفتاب سوخته و مهربانی داشت. اسلحه اش را دست به دست کرد و پرسید: اینجا چیکار داری عمو!؟ _اومدم بچه هام را ببینم. _این همه راه از شیراز اومدی غلامعلی و غلامحسین را ببینی؟! _از کجا شناختیم؟!! _از شباهت چهره و لهجه تون هنوز چیزی نگفته بودم که به خیمه کنار سنگر اشاره کرد و گفت :«غلامعلی اونجاست سفارش ما را هم بکنید» برگشتم و نگاهش کردم لبخند زد و ادامه داد :پسرتون فرمانده ما است.. پرسیدم ؛:میخوای برگردیم؟! _می خوام جا نمونم! به راه افتادم بادی گرم می وزید و گرد و خاک می کرد و چادر دوره فرماندهی را تکان میداد. از دور غلامعلی را دیدم .نماز می خواند. سر از سجده برداشت .نیم رخش را می دیدم آرام پشت سرش نشستم. تسبیحات حضرت زهرا را که تمام کرد بازویش را گرفتم و گفتم: قبول باشه. برگشت و با تعجب نگاهم کرد باورش نمیشه خندید و گفت: سلام بابا شما چطور اومدی اینجا؟! خودش را در آغوشم رها کرد .درون خیمه کوچکش جابجا شدم و گفتم :شما که سراغی از من و مادرت نمیگیری... غلامعلی خندید و گفت :مگه نامه‌های ما دستتون نرسیده....؟! هنوز جواب نداده بودم که غلامحسین با عجله به درون خیلی آمد و کنارم نشست .گرم صحبت شدم آنها از اتفاقات جبهه گفتند و من از دلتنگی مادرشان. _کی میتونی بیای مرخصی....؟ غلام علی رو به من کرد و گفت :من که نمیتونم بیام ولی حسین را میفرستم چند روز پیش تون باشه. _تو نمیای؟! نگاهم کرد ما چیزی نگفت. _من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز به شیراز. _من و مادرت خوشحال میشیم اگه بتونی چند روز بیای شیراز. _اگه خدا بخواد وقتی میام که بتونم تا همیشه پیشتون بمونم. _قول میدی قول مردونه! _ها قول مردونه مردونه!! خندیدم و گفتم: الکی نگو تو جبهه را ول نمیکنی. میخوای تا آخر جنگ بمونی مگه نه... سرتکان داد و گفت: اگه من نباشم حسین و دیگران هستند که بجنگن... @Modafeaneharaam
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ شوق رسیدن به کربلا 🌷آرزوهایی که محقق شد... ⭕️ شوق وصف‌نشدنی رزمندگان دفاع مقدس و زائران پیادۀ اربعین 🔻گزیدۀ اول مستند @Modafeaneharaam