eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
| وقتی خواستی گناه کنی ❌❌👇 وقتایی که داری یه کاریو انجام میدی که میدونی اشتباهه اما قدرت ترکشو نداری، یاد اونایی بیوفت که دم‌دمای ظهرعاشورا خوب میدونستن کارشون اشتباهه، حتی چشماشون پر از اشک بود اما با هزاران توجیه به جسارتشون ادامه میدادن ! بگو فقط به عشق حسین ع به عشق حسین ع به عشق حسین ع @Modafeaneharaam
♦️علیرضا تنابنده در دوران سربازیش بود، او معلم شده بود تا دوران خدمتش‌را به تدریس بگذراند 🔹دوم تیرماه درپی حملات هوایی اسرائیل او کشته شد. علیرضا برادرزاده محسن تنابنده بازیگر و کارگردان سینما بود. 🔹خانواده‌ای که یک عمر برای ایران شادی آفریدند، حال در سوگ جوانشان نشسته‌اند. 🔹Alireza Tanabandeh was in the middle of his military service. He had chosen to serve as a teacher during his duty. On June 22, he was killed in an Israeli airstrike. 🔹Alireza was the nephew of Mohsen Tanabandeh — a well-known Iranian actor and filmmaker.A family that spent a lifetime bringing joy to Iran is now mourning their young one. @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
14.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه‌خوانی فرزند شهید باقری برای پدرش 🔹 شب هشتم محرم، پدرم خیلی علاقه داشت تا روضه حضرت علی اکبر بخونم براش ... 🔹 به پیش دیده من پاره پاره ات کردند دلی به رحم نیامد نگفت من پدرم @Modafeaneharaam
❇️ 🟣شهید مدافع‌حرم ♻️پیشقدم در کارهای خیر ☂همسر شهید روایت می‌کند: محرمعلی در انجام کار خیر همیشه پیشقدم بود. به جرئت می‌توان گفت روزی نبود که ایشان مشکل چندنفر را حل نکند یا با تلفن و یا با ملاقات حضوری. حتی پیش می‌آمد که پیرمردها و پیرزن‌ها و افراد مختلف به ملاقاتش در دفتر کارش می‌آمدند و ایشان با تمام وجودش سعی می‌کرد مشکل افراد را حل کند. ☘با اینکه از لحاظ سازمانی چنین وظیفه‌ای نداشت ولی برای حلّ مشکل مردم تمام تلاشش را می‌کرد. از کارگری‌کردن برای خانه‌سازی افراد نیازمند گرفته تا تحت تکفّل‌گرفتن بچه‌های بی‌سرپرست و پرداخت هزینه‌ی تحصیل یا کمک برای شروع کار و هر کار خیری که فکرش را بکنید. ☂یتیم‌نواز بودنِ محرمعلی بسیار نمایان بود. مخصوصاً نسبت به فرزندان شهدا بسیار اهمیت می‌داد تا ذره‌ای از فقدان پدر برای فرزندان شهدا کاسته بشود. بعد از شهادت محرمعلی مشخص شد که سرپرستی چند یتیم را نیز برعهده داشته است. 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 @Modafeaneharaam
16.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎴 مدد خواهی ابو عبیده سخنگوی گردان های القسام از امت اسلامی برای رساندن آب و غذا به مسلمین محاصره شده غزه: "ما برای ثبت در تاریخ و در برابر چشم همه فرزندان امت‌مان می‌گوییم: ای سران امت اسلامی و عربی، ای نخبگان و احزاب بزرگ آن و ای علمای آن، شما در پیشگاه خدای عزوجل، خصم و طرف دعوای ما هستید، شما طرف شکایت ما در پیشگاه خدا هستید، گردن‌های شما سنگین از خون ده‌ها هزار بی‌گناهی است که با سکوت شما قربانی شدند، آیا امتی بزرگ، عظیم و پرافتخار، توان آن را ندارد که اندکی غذا، آب و دارو به مردمان گرسنه و در محاصره در نوار غزه برساند، و جوی خون آنان را که به قصد ارعاب امت‌مان و برای درهم‌شکستن آن ریخته می‌شود، متوقف کند؟" @Modafeaneharaam
♦️علی صانعی راننده اتوبوس تورِ گردشگری بود. کلی از جاده‌های ایران از او خاطره دارند 🔹مسافرانش از او جز مهربانی و خوش‌سفری ندیدند. او در جاده تهران-قم در اتوبوسش هنگام سفر به دست اسرائیل کشته شد. 🔹او نه نظامی بود و نه اهل جنگ. او فقط عاشق سفر بود. اما اسرائیل همه چیز را برایش تمام کرد. امروز اما جاده‌های ایران او را فراموش نخواهند کرد! 🔹Ali Sanaei was a tour bus driver. To his passengers, he was known only for his kindness and love of the journey. He was killed by Israel while driving his bus on the Tehran–Qom highway. 🔹He wasn’t a soldier. He had nothing to do with war. And yet, today, Iran will not forget him. @Modafeaneharaam
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمدین صباحی، سیاستمدار مطرح مصری: درود بر ایران، درود بر مردم، ارتش و رهبر ایران؛ ایرانی که در نبرد علیه اسرائیل عملکردی شایسته تاریخ بزرگ خود داشت و دشمن را با صلابتی همچون استواری کوه‌های زاگرس درهم کوبید؛ ایران به ما درس داد که می‌توان محاصره بود اما پیشرفت کرد می‌توان در مقابل ویرانگرترین سلاح‌ها ایستادگی و عزت را معنا کرد... @Modafeaneharaam
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 5⃣4⃣ قبل از این‌که کسی بتواند جلویم را بگیرد راهی خانه مصطفی شدم. وارد خانه اش که شدم، از جمعیت زیادی که آنجا بود تعجب کردم. مادر همسر مصطفی گوشه ای گریه می‌کرد. مامان هم روی مبل نشسته بود و دستانش می لرزید، ولی باز من نمی‌خواستم به چیزی فراتر از مجروحیت فکر کنم. به اصرار همسرم رفتیم تهران تا برای بچه ها وسیله جمع کنم همین طور که لباس‌ها را داخل ساک می‌گذاشتم گفتم: « این قدر ناراحت نباش همه برای مصطفی دعا می کنیم، ان‌شاءالله زود خوب میشه! » تا این را گفتم، دیدم یکهو نشست روی زمین و زانوهایش را بغل کرد و با صدای بلند زد زیر گریه و گفت: « عزیزم، مصطفی شهید شده! » لباس‌ها از دستم افتاد و با عصبانیت گفتم: « تو هم مثل محمد حسین شدی؟ » سری تکان داد و گریه اش شدت گرفت. بالأخره کم کم باورم شد که دیگر مصطفای عزیزم میان ما نیست. روزهای بعدی خیلی سخت گذشت. همان شب، خانه مامان و بابا از صدای گریه پدر و مادرم کسی نخوابید. هر روز در خانه مصطفی عاشورا بود. بچه‌های هیئتش هر شب در کوچه سینه زنی و روضه خوانی برپا می کردند و ما در خانه بی قرارتر می شدیم. روز بعد از عاشورا می‌خواستم فاطمه و سارا را ببرم مدرسه. بین راه همین طور که باهم صحبت می کردیم فاطمه گفت: « عمه من می‌دونم بابا مصطفام شهید شده. بار آخری که اومد تهران من رو با خودش برد بهشت زهرا سر مزار شهدا. بهم گفت فاطمه، یادت باشه شهدا همیشه زنده اند. وقتی که چشمات رو ببندی می‌تونی اونا رو ببینی و باهاشون حرف بزنی. » فاطمه کمی مکث کرد و گفت: « ولی همیشه عمو امیرحسین می‌گفت فاطمه بابات خیلی قویه، اصلا بابات ضدگلوله س، زخمی ممکنه بشه ولی شهید نمیشه! » قدری ایستاد و در چشمانم نگاه کرد و گفت: « عمه ولی بابام شهید شد! » دست و پایم یخ شده بود و هیچ جوابی نداشتم. بالأخره بعد از یک هفته پیکرش را آوردند. روز معراج هم سخت بود و هم شیرین. سختی اش بدان سبب بود که بالاخره با گوشت و پوست و استخوان به این باور رسیدم که مصطفی دیگر بینمان نیست و شیرینی اش هم به خاطر وداع آخر بود. روز معراج با مادر شهید صابری آشنا شدم. با صورت پر از آرامش، آمد کنارم ایستاد و خودش را معرفی کرد. بعد دستی به چشمان پر از اشکم کشید و گفت: « عزیز دلم گریه نکن تا بتونی صورت ماه برادرت رو واضح و روشن ببینی. » به حرفش گوش کردم و اشک‌هایم را پاک کردم. وارد سالن که شدیم دست و پایم با من همراه نبودند. بالأخره بالای سرش رسیدم. صورتم را روی صورتش گذاشتم بعد گونه های قرمزش را بوسیدم. انگار تمام آرامش دنیا را در دلم ریختند. ⬅️ ادامه دارد.... @Modafeaneharaam
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازدید خبرنگاران خارجی از جنایات رژیم صهیونیستی 🔹 شماری از خبرنگاران کشورهای مختلف جهان، امروز از محل شهادت دو تن از دانشمندان هسته‌ای ایران بازدید کردند. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #قرار_بی‌قرار 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده قسمت 2
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 4⃣4⃣ از خواب بودن بچه‌ها استفاده کردم و خوابیدم. ساعت دوازده و نیم بود که رسیدیم کهنز. چشمانم را که باز کردم دیدم بابا و محمد حسین سر کوچه ایستاده اند. پسردایی ام محمد علی هم پیششان بود. خواب از سرم پرید و پرسیدم: « محمدعلی اینجا چیکار میکنه؟ » همسرم همان طور که ماشین را در کوچه نگه می‌داشت گفت: « کار چاپی داره چون فردا عاشور است میخوان با محمد حسین انجامش بدن. » دست بردار نبودم و ادامه دادم: « چرا این موقع شب همه توی کوچه جمع شدن؟ » همسرم طاقت نیاورد و سرش را گذاشت روی فرمان ماشین و بلند بلند گریه کرد. ته دلم خالی شد و با دلشوره پرسیدم: « چرا گریه می کنی؟ برای مصطفی اتفاقی افتاده؟ » با هق هق گفت: « مجروح شده! » نفس راحتی کشیدم و گفتم: « این که گریه نداره! مصطفی همیشه مجروح می شه! » سری تکان داد و گفت: « نه این بار فرق می کنه، تیر به ریه‌اش خورده و توی آی سی یوی یکی از بیمارستانای سوریه است!» امیرعلی را بغل کردم و از ماشین پیاده شدم از داداش و با با پرسیدم: « چیزی شده؟ » هر دو حرف همسرم را تکرار کردند. به محمد علی گفتم: « شما که تهران بودید! » سرش را خاراند و گفت: « برای کارای چاپی اومدم. » وارد خانه مامان که شدم به هرکسی می‌رسیدم باز همان سؤال را می پرسیدم و همان جواب را می شنیدم. محمد حسین وارد خانه شد. وقتی دید من این همه آشفته‌ام به شوخی گفت: « چی دلت میخواد بشنوی؟ مصطفی شهید شده، حالا خیالت راحت شد؟! » یکی به بازویش زدم و گفتم: « سربه سرم نذار! » از آنجایی که محمدحسین خیلی شوخ بود باور کردم که مصطفی مجروح شده. از بابا پرسیدم: « پس مامان کجاست؟ » بابا سری تکان داد و گفت: « خونه مصطفی » ⬅️ ادامه دارد.... @Modafeaneharaam
♦️پرویز عباسی، پدر پرنیا و پرهام و همسر معصومه شهریاری 🔹کارمند بازنشسته بانک بود. اسرائیل او و خانواده اش را کشت. او پدر یک خانواده چهار نفره بود که بامداد ۲۳ خرداد، در مجتمع ارکیده واقع در ستارخان- شهرآرا در تهران با اصابت موشک اسرائیلی کشته شدند. 🔹پرویز عباسی بازنشسته بانک ملی و همسرش بازنشسته آموزش و پرورش بودند. فرزندانشان پرنیا ۲۴ ساله و پرهام ۱۷ ساله در حالی که در اتاق‌هایشان به خواب رفته بودند و پدر که همانجا پای تماشای تلویزیون خوابش برده بود، به همراه همسرش در یکی از هولناک‌ترین حملات اسرائیل کشته شدند. 🔹Parviz Abbasi, a retired Bank Melli employee, was killed by an Israeli missile in his home in Tehran on June 13 — along with his wife, Masoumeh Shahriari (retired teacher), and their two children: Parniya (24) and Parham (17), both asleep in their rooms. A father. A husband. A family wiped out. @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹تصاویری از حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در اتاق تربت کربلاء در کارگاه ساخت گنبد حرم مطهر امام حسین علیه‌السلام 🌹 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam