eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
32.4هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
13.4هزار ویدیو
300 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نقاشی شهیدمدافع حرم ،" #حامد_جوانی " چندروز مانده به شهادت، در این نقاشی حامد چگونگی شهادتش را (که هردو دست و هردوچشمش را از دست داد)ترسیم کرده است. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم آقا امام رضا نائب الزیاره هستیم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: محافظه کار نباشید.. 🔴 ولی هر حرف حقی را نباید گفت.. باید باشید ! @Modafeaneharaam
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱 عاقبت عشــــق بہ امام حســین این خیلی ڪشنده است که امام زمان عج‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف بگه تو به فڪر من نبودی اصلا؟ 🎙 ؟ @Modafeaneharaam 🏴 شیرین ترازعسل ذکرحسین ع
💠وقتی اشک فرمانده ریخت 😭 💢گفت به حاجی از طرف ما یه جمله بگو : آیا کسی هست ما را یاری کند؟ 🔵آمرلی درمحاصره‌ی داعش بود مردم بادست خالی مقاومت کرده بودند مقاومت درحال شکسته شدن بود😢 مدافعان شهر گفته بودند ما یک پیام کوتاه برای حاجی داریم: آیا کسی هست مارا یاری کند؟😔 🔴پیام را که رساندند گریه کرد، گفت : ان شاءالله آمرلی خواهیم بود✌️ رفت و حصر آمرلی شکسته شد.💪 🇮🇷به یاد فرمانده ... ❤️ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_چِهِل_و_هَفتُم🌺 من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اض
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت. دستان زن بینوا از شادی می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در آسمان پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم.😥 دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با گریه‌ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم:«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانی‌اش شده بودم که لبخندی زد🙂 و زمزمه کرد:«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با حاج قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده❤️ و او را مشتاقانه به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد:«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.😢 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد:«حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت سیدعلی خامنه‌ای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»🍃🌷 ...🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_چِهِل_و_هَشتُم🌺 اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند:«بیچاره مردم سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد:«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم امان‌نامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از آمرلی بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما نارنجک آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید.😔 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و این‌ها همه پیش غم حیدر هیچ بود.😭 اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید😭😣 و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!🔥 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را سیر کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمنده‌ای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید:«حاجی خونه‌اس؟»😓 گریه یوسف را از پشت سر می‌شنیدم و می‌دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک‌هایش مقاومت می‌کند😢 که مستقیم نگاهش کردم و بی‌پرده پرسیدم:«چی شده؟» از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد:«بچه‌ها عباس رو بردن درمانگاه...» ...🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: شهادت به معنای باختن و از دست دادن نیست. شهادت به معنای یافتن و به دست آوردن است. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا