8.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «مانوری برای ظهور» (قسمت دوم و پایانی)
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 ظهور یک شرط بیشتر ندارد...
◾️ #شرایط_ظهور
@Modafeaneharaam
📚 #معرفی_کتاب
💢 کتاب زندگینامه فرمانده نابغه قرارگاه حیدریون منتشر شد
📌 ماه کامل؛ روایت زندگی مجاهد شهید سردار مرتضی حسینپور(حسین قمی) پس از دوسال مصاحبه و جمع آوری خاطرات توسط انتشارات شهیدکاظمی روانه بازار شد
⬅ جزء اولین افرادی بود که با حاج قاسم در پدافند بغداد - سامرا مشارکت داشت. نبوغ و مجاهدتهای او به گونهای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را دادند.😊
او صدها نفر همچون محسن حججی را زیر دست خود پرورش داد تا تکفیریها نتوانند حتی به بخشی از خواستههای خود در منطقه برسند. این فرمانده زبده نظامی در همان معرکهای که شهید حججی به اسارت درآمد به شهادت رسید اما پیش از شهادتش نقشه شوم داعش را برای به راه انداختن حمام خون بر هم زد و جان بسیاری از رزمندگان مقاومت را نجات داد.
@Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACH5hhPK-UYXPZHfJMzeOs5e2zn5hf3AAClw0AAhNe4VEVmQABn2n8waUgBA.pdf
حجم:
3.18M
🔰 خط حزبالله ۳۰۵ | جوانان، میداندار فرهنگ
🔻 شمارهی سیصد و پنجم هفتهنامهی خط حزبالله با عنوان «جوانان، میداندار فرهنگ» منتشر شد.
👈 خط حزبالله در شماره سیصد و پنجم با عنوان "جوانان، میداندار فرهنگ" به مناسبت اشاره رهبر انقلاب به موضوع فرهنگ در دیدار اخیر با هیئت دولت، اهمیت نقشآفرینی جوانان در این عرصه و حمایت از مجموعههای فرهنگی از سوی دولتمردان را بررسی کرده است.
🔹️ خط حزبالله به مناسبت بیانات حضرت آیتالله خامنهای در اولین دیدار با دولت سیزدهم که فرمودند: « اعتماد مردم بزرگترین سرمایهی دولت است. مردم وقتی به شما اعتماد کردند و امید به شما داشتند، با شما راه میآیند و کمکتان میکنند؛ این بزرگترین سرمایه است برای دولت که بتواند اعتماد مردم را جلب کند که البتّه این متأسّفانه یک مقداری آسیب دیده و بایستی ترمیم کنید این را.» در اطلاعنگاشتی، راهکارهای افزایش امید و اعتماد مردم را مرور کرده است.
🌷 شمارهی این هفتهی خط حزبالله به روح مطهر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی تقدیم میشود.
@Modafeaneharaam
9.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥 چرا واکسن برکت؟
🔰نظر یکی از پزشکان مسئول مراکز واکسیناسیون و مردم درباره این واکسن ایرانی
برکت انتخاب ماست چون فرمولاسیون آن تحت نظارت شدید نیروهای دلسوز کشورمان ایجاد شده✌️🇮🇷
@Modafeaneharaam
❤️🍃
بانوی ژاپنی که مادر شهید ایرانی است
این بانوی ژاپنی مادر #شهید_محمد_بابایی از شهدای آرمیده در بهشت زهرا (س) تهران است که چند روزی را مهمان یزدی ها و برخی مدارس علمیه خواهران استان است و مورد استقبال گرم قرار گرفته است.
@Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی
🌹مراسم تشییع پیڪر مطهر شهید مدافع حرم بسیجی پاسدار مرتضی ڪریمی🌹
🏴مصادف باروز شهادت حضرت رقیه(س)
📆یکشنبه ۱۴۰۰/۶/۲۱ شهریورماه
⏰از ساعت ۱۰
🗺#تهران_شهرک ولیعصر(عج)موزه شهدا به سمت اتوبان آیت الله سعیدی
🌷🕊محل تدفین:بهشت زهرا تهران
(س) قطعه۵۰
@Modafeaneharaam
Kht7cn(1).mp3
زمان:
حجم:
1.7M
با پای پر ورمم 💔
دردسر حرمم 😭
شهادت سه ساله اباعبدالله الحسین
حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
تسلیت باد.
#اربعین
#امام_حسین علیه السلام
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_شَصت_و_یِکُم🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ عباس برای چنین روزی این نا
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_دوم🌺
⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند😰 که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.😢 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.😔 در دلم دامن حضرت زهرا (علیهالسلام) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد. عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.😨 موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند. حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده😨 و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند. رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت. دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ 🔥 نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر زندگی برایم ارزش نداشت.😭
#اِدامه_دارَد...🌸
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_شَصت_و_دوم🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ انگار از حمله نیروهای مردمی
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹#قِسمَت_شَصت_و_سِوم🌺
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر شیطانی داعشی شوم.😰 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم. شیشه آب💦 و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم.😭 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم 😨 و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند:«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!»و دیگری هشدار داد:«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم. زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد 😠 «تکون نخور!» نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید. همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد:«انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.😭 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم:«من اهل آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند😡:«پس اینجا چیکار میکنی؟»
#اِدامه_دارَد...🌸
@Modafeaneharaam