eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
2.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ زیبای ولادت ❤️حضرت زینب (س) ❤️- میثم مطیعی (مولودی خوانی) پیشنهاد دانلود 🌸🌸🌸🌸عیدتون مبارک🌸🌸🌸🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐مراسم ششمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم پاسدار روح الله صحرایی 📆جمعه ۱۹ آذر ماه ۱۴۰۰ ⏰از ساعت ۱۴ الی ۱۶:۳۰ 🗺 مازندران،آمل،بلوار بسیج،لاله۴۴،مسجد صاحب الزمان(عج)پلک سفلی @Modafeaneharaam
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 فرمانده‌ خاکی انتشار بمناسبت هجدهم آذر ماه، سالروز شهادت "محمد اکرم ابراهیمی (رئوف)" جانشین فرمانده تیپ امام رضا(ع) از لشکر فاطمیون @Modafeaneharaam
گر‌ببندۍ‌دربه‌رویم‌دل‌رهۍ‌پیداکند عاشق‌است‌اومۍ‌شناسد‌سمت‌وسوۍ‌راه‌را ❤️ @Modafeaneharaam
📌مراسم جشن میلاد حضرت زینب(س) با حضور خانواده محترم شهدای فاطمیون پنج‌شنبه 18 آذر بعد از نماز مغرب و عشاء #مشهد @Modafeaneharaam
📢#اطلاع_رسانی 🌹مراسم گرامیداشت شهید مدافع حرم فرمانده گردان فاطمیون محمدرضا(علی) بیات🌹 🎙مداحی:همرزمان شهید 🎤همراه باشعرخوانی:استاد علی اکبر فرهنگیان 📆جمعه ۱۴۰۰/۰۹/۱۹ آذر ماه ⏰از ساعت ۱۴ الی ۱۶ 🗺#تهران_بهشت زهرا(س)_قطعه۲۶ ردیف۶۶شماره۹ @Modafeaneharaam
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان: حجم: 28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی 🌹 تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊 25 روز مانده💔 تا سالگرد شهادت🕊 پیشنهاد ویژه👌 @Modafeaneharaam
958.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•🎞🌿°• ✦خوف محشر از ڪسـے باشد ڪه او بۍ صاحب است . . . ✦صاحب مادرقیامت،عمه جانم زینب است 😍:) #استوری | #Story ‌| 📸 #روز‌پرستار 👩🏻‍⚕ #ولادت‌حضرت‌‌زینب‌ڪبری🌈 ○• عیدتون مبارڪ رفقایِ جان ✨🌱 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد ... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم ... فقط خربدهای بزرگ همراه م
داستان واقعی✅🌺🌺✅ 🔵نویسنده: آقای سید طاها ایمانی 💠قسمت نهم : غذای مشترک اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم … من همیشه از ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم … برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم … بالاخره یکی از معیارهای سنج دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود … هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم … از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت … غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت … بوی غذا کل خونه رو برداشته بود … از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید … – به به، دستت درد نکنه … عجب بویی راه انداختی … با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم … انگار فتح الفتوح کرده بودم … رفتم سر خورشت … درش رو برداشتم … آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود … قاشق رو کردم توش بچشم که … نفسم بند اومد … نه به اون ژست گرفتن هام … نه به این مزه … اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود … گریه ام گرفت … خاک بر سرت هانیه … مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر … و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد … خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ … پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت … – کمک می خوای هانیه خانم؟ … با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم … قاشق توی یه دست … در قابلمه توی دست دیگه … همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود … با بغض گفتم … نه علی آقا … برو بشین الان سفره رو می اندازم … یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد … منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون … – کاری داری علی جان؟ … چیزی می خوای برات بیارم؟ … با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن … شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت … – حالت خوبه؟ … – آره، چطور مگه؟ … – شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه … به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم … نه اصلا … من و گریه؟ … تازه متوجه حالت من شد … هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود … اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد … چیزی شده؟ … به زحمت بغضم رو قورت دادم … قاشق رو از دستم گرفت … خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید … مردی هانیه … کارت تمومه … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت دهم : دستپخت معرکه چند لحظه مکث کرد … زل زد توی چشم هام … واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه … آره … افتضاح شده … با صدای بلند زد زیر خنده … با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم … رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت …غذا کشید و مشغول خوردن شد … یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه … یه کم چپ چپ … زیرچشمی بهش نگاه کردم … – می تونی بخوریش؟ … خیلی شوره … چطوری داری قورتش میدی؟ … از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت … – خیلی عادی … همین طور که می بینی … تازه خیلی هم عالی شده … دستت درد نکنه … – مسخره ام می کنی؟ … – نه به خدا …چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم … جدی جدی داشت می خورد … کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم … گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه … قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم … غذا از دهنم پاشید بیرون … سریع خودم رو کنترل کردم … و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم … نه تنها برنجش بی نمک نبود که … اصلا درست دم نکشیده بود … مغزش خام بود … دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش … حتی سرش رو بالا نیاورد …- مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی … سرش رو آورد بالا … با محبت بهم نگاه می کرد … برای بار اول، کارت عالی بود …اول از دستم مادرم ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود … اما بعد خیلی خجالت کشیدم … شاید بشه گفت … برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد … ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من صحنه های فراوانی دیده ام از صحنه های جنگ ها و رزم ها اما هیچ صحنه ای مانند صحنه ی دفاع مقدس ما نبوده است! اوج اون حقیقت، ایثار و فداکاری در این صحنه بروز کرد. اونجا به بلوغ رسید... 🏴 ۲۵ روز تا دوّمین سالگرد 💔 @Modafeaneharaam