مدافعان حرم 🇮🇷
💐🍃💐🍃💐 🍃💐🍃 💐🍃💐 🍃 💐 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅ 💠#قسمت_پنجم:روزهای من برگشتم سر کلاس .
💐🍃💐🍃💐
🍃💐🍃
💐🍃💐
🍃
💐
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌷 #آرزوی_بزرگ 🌷✅
💠#قسمت_هفتم: دست های کثیف
روپوش رو پوشیدم و دستکش دستم کردم ... همه با تعجب بهمون نگاه می کردن ... و سارا بدون توجه به اونها برام توضیح می داد باید چکار کنم ... کنارش ایستادم و مشغول کار شدم ... سنگینی نگاه ها رو حس می کردم ... یه بومی سیاه داشت به غذاشون دست می زد ...
.
چند نفر با تردید و مکث، سینی شون رو بهم دادن ... بقیه هم از قسمت من صرف نظر کردن ... دلشون نمی خواست حتی با دستکش به ظرف هاشون دست بزنم ... هنوز دلهره داشتم که اون پسرها وارد غذاخوری شدن ...
- هی سیاه ... کی به تو اجازه داده دست های کثیفت رو به غذای ما بزنی؟ ...
- من بهش گفتم ... اگر غذا می خواید توی صف بایستید و الا از سالن برید بیرون ... ما خیلی کار داریم، سرمون شلوغه ...
زیر چشمی یه نگاه به سارا انداختم ... یه نگاه به اونها ... خیلی محکم و جدی توی صورت اونها زل زده بود ...
یکی شون با خنده طعنه آمیزی سمت من اومد و یقه ام رو کشید ... مثل اینکه دوباره کتک می خوای سیاه؟ ... هر چند با این رنگ پوستت، جای کتک ها استتار میشه ... و مشتش رو آورد بالا ... که یهو سارا هلش داد ... .
- کیسه بکس می خوای برو سالن ورزشی ... اینجا غذاخوریه ...
.
- همه اش تقصیر توئه ... تو وسط سالن غذا خوری کثافت ریختی ... حالا هم خودت رو قاطی نکن ... و هلش داد ...
از ضرب دست اون، سارا تعادلش رو از دست داد ... و محکم خورد به میز فلزی غذا ... ساعدش پاره شد ... چشمم که به خون دستش افتاد دیگه نفهمیدم چی شد ... به خودم که اومدم ... ناظم و معلم ها داشتن ماها رو از هم جدا می کردن ...
سارا رو بردن اتاق پرستاری دبیرستان ... ماها رو دفتر ... از در که رفتیم تو، مدیر محکم زد توی گوشم ... می دونستم بالاخره یه شری درست می کنی ... .
تا اومدم یه چیزی بگم، سرم داد زد ... دهن کثیفت رو ببند ... و اونها شروع کردن به دروغ گفتن ... هر چی دلشون می خواست گفتن ... و کسی بهم اجازه دفاع کردن از خودم رو نمی داد ... حرف شون که تموم شد ... مدیر با عصبانیت به منشیش نگاه کرد ... زود باش ... سریع زنگ بزن پلیس بیاد... .
🔷🔷🔷🔷
💠#قسمت_هشتم: خشونت دبیرستانی
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ...
- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... .
.
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... .
.
با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ...
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... .
بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... .
همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
.
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤مجموعه استوری ، ایام فاطمیه ، شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها | امید مادر
▪️پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم در لحظات احتضار فرمودند:
وَيْلٌ لِمَنْ ظَلَمَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنِ ابْتَزَّهَا حَقَّهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ انتهك حُرْمَتَهَا
وَ وَيْلٌ لِمَنْ أَحْرَقَ بَابَهَا وَ وَيْلٌ لِمَنْ آذَى حلِيلَهَا [جنينها و شجّ جنبيها]
وَ وَيْلٌ لِمَنْ شَاقَّهَا وَ بَارَزَهَا اللَّهُمَّ إِنِّي مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَ هُمْ مِنِّي بُرَآءُ.
💬 وای بر کسی که بر فاطمه سلام الله علیها ستم کند.
وای بر کسی که حق او را غصب کند.
وای بر کسی که حرمتش را بشکند.
وای بر کسی که در خانهاش را آتش بزند.
وای بر کسی که همسر او را بیازارد.
وای بر کسی که با او کینه ورزد و ستیزه کند.
خداوندا، من از آنها بیزارم و آنان هم از من بیزار هستند.
📚 طرف من الانباء (سید بن طاووس)، ص۱۶۹.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز شهادت حضرت مادر...
✋نشر دهیم
به_عشق_مادر
به_نیت_فرج
ختم #صلوات به نیت🔰
#تسلای_قلب_نازنین_امام_زمان_عجل_الله💔
هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدة النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولى الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید
@Ahmad_mashlab1115
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای خانهای که حاج قاسم به نیت حضرت زهرا (س) وقف کرد.
#فاطمیه
#حاج_قاسم
@Modafeaneharaam
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببین چی آوردم😌!!!
کلی استوری خفن و با کیفیت😻 "
استوری⇩
[#اهلبیتی]○[#شهدا]○[#دلنوشته]
[#مناجاتالهی]○[#مناسبتی]
کلیاستوریجذاب#رایگان✋🏻!!
https://eitaa.com/joinchat/1300103286C9cd25a53a1
کپیازاستوریهاشآزاده😍🌿!!
•••کلیاستوریایامفاطمیه☝️🏼
#ازدستشنده🤩''.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا بَضْعَةَ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
سلام بر تو ای مولایی که همچون مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، پاره ی تن آخرین پیامبری...
سلام بر تو و بر روزی که به انتقام فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله قیام خواهی کرد...
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص۵۷۸
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@Modafeaneharaam
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
《اُذكُر تَقطُّعَ اَوصالِکَ فیقَبرِ وَ رُجوعَ
أحبّائِک عَنکَ اِذا دَفَنوکَ فی حُفِرَتِکَ
فَاِنَّ ذلِکَ یُسلّی عَنْکَ ما أَنتَ فیه》
به یاد آن ساعتی باش که
بندبند تو در قبر از هم جدا میشوند
و دوستانت بعد از به خاک سپردن
از سر خاکت برمیگردند
این تذکر تو را از هم و غم روزگارت
تسلّی میدهد
📚المحجة البیضاء، جلد٨، صفحه۲۴۱
@Modafeaneharaam
گریه حاج قاسم هنگام ماساژ کمر فرزند شهید
کنار مهرههای کمر حاج قاسم چند ترکش بود و گاهی کمردرد هم داشت. یک روز یکی از فرزند شهدا از درد کمر پیش حاج قاسم شِکوِه میکند.
حاجی به میگوید بخواب تا ماساژت بدهم.
همین که حاج قاسم مشغول ماساژ شد، فرزند شهید هم از نامهربانی روزگار و برخورد دیگران با خودش درددل کرد و حاج قاسم اشک ریخت.💔
@Modafeaneharaam
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نگرانی شدید حاج #قاسم_سلیمانی نسبت به #مذاکره با آمریکا!
شهید سپهبد قاسم سلیمانی: بعضی ها یک برداشت #غلط می کنند، میگویند همانطور که امام #جام_زهر را نوشید، امام امروز هم باید در مقابل آمریکا این کار را انجام دهد (جام زهر رابطه با آمریکا را بنوشد)!
این چه غفلت بزرگی است؟! این چه سفسطه #خطرناکی است؟!
این زهر، جان اسلام را میگیرد، این زهر #جان_ایران را کامل می گیرد!
@Modafeaneharaam
وصیت نامه شهید احسان قاسمیه دانشجوی ممتاز مهندسی برق دانشگاه تگزاس:
در اسلام تماشاچی نداریم، همه مسلمانان باید به هر نحوی در صحنه نبرد حق و باطل شرکت کنند و گرنه خود نیز باطلند.
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸
@Modafeaneharaam
13.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 در آرزوی شفاعت
رهبر انقلاب اسلامی، شانزده سال قبل در جمع یک خانواده شهید:
این آقای حاج قاسم هم از کسانی است که شفاعت میکند انشاءالله
@Modafeaneharaam
💢نویسنده کتاب «پایکوب»:
شهید رضایی علیرغم اینکه مسئول فرهنگی بود اما همیشه در خط یک درگیری و همراه بچهها بوده است
یاسر محمدینژاد، جوان دهه شصتی و فرزند شهید محمدعلی محمدینژاد متولد شهرستان بردسکن در خراسان رضوی مولف کتاب «پایکوب» است که آبانماه امسال در مشهد با حضور جمعی از مسئولان رونمایی شد.
گفتگوی خبرگزاری کتاب ایران با یاسر محمدینژاد:
ibna.ir/vdcjimetvuqevmz.fsfu.html
@Modafeaneharaam