eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
😍😍😍 بزرگترین مسابقه اینستاگرام به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام برای شرکت تو این مسابقه و برنده شدن جوایز خاص این مسابقه 👇همین الان برید تو کانال تبرک حرم و پست آخرشون با دقت ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/1158348932C496c58b1b3
🌿 🌷"فدای این دستهایی که در راه خدا داده شد" ➕تصویری از دست نوشته شهید حاج قاسم سلیمانی بر روی تصویر شهید مدافع حرم حسین بواس، که در دیدار با خانواده این شهید عزیز نوشته شده است. @Modafeaneharaam
🤲 چطوری از غیبتی که کردیم توبه کنیم؟ @Modafeaneharaam
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👓 خاطره‌ای از اقدامات جهادی 🔹 یک اقدام جهادی نسبت به زنان کارگر در محله‌ی محروم مشهد ❗️ شهید دارائی چطور با یک ابتکار، از آسیب اجتماعی کودکان جلوگیری کرد؟! 🌐 فیلم از صفحه حجت‌الاسلام صاحبقرانی @Modafeaneharaam
❤️ نام : محمد نام خانوادگی : قنبریان نام پــــدر : محمدرضا تاریخ تولد : ۱۳۵۰/۰۲/۰۵ - شاهرود🇮🇷 دیـن و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : متأهل شـغل : کارمند بانک ملّیت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۱/۲۶ - خناصر🇸🇾 مــزار : شاهرود، گلزار شهدای باغزندان توضیحات : برادر شهید انقلاب احمد قنبریان و شهید دفاع مقدس محمود قنبریان @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمدحسین علاقه شدیدی به مسائل نظامی داشت؛ آخرین مدل سلاح های سبک و سنگین دنیا را از اینترنت دریافت می کرد و با مهندسی معکوس با پیچیدگی آنها آشنا می شد وپ در صورت ضرورت در بسیج و تداوم آموزشپ سپاه تدریس می کرد؛ کم کم شایستگی خودش را نشان داد تا لیاقت استادی آموزش سلاح های پیشرفته و به روز را دریافت کرد. محمدحسین عاشق ولایت بود؛ حضور همیشگی چفیه بر دوشش نشان از همرنگی با مقام معظم رهبری داشت🇮🇷 فروردین 94 که به پابوس امام رضا رفتیم، حسین آقا دائماً به بچه‌ها می‌گفت «دعا کنید بابا شهید بشه.» بچه‌ها هم اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شد و بعد که اصرارهای بابا را می‌دیدند، می‌گفتند «باشه. دعا می‌کنیم.» هرچند زینب مقاومت می‌کرد و می‌گفت «اگر شهید شوی من دیگر بابا ندارم😢!» حسین هم می‌گفت «شهید بشم براتون یه خونه خوشگل می‌خرم تو بهشت تا بیاین😍» یک‌بار که از زیارت برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان من برای بابا دعا کردم.» گفتم «چقدر خوب. چه دعایی مامان جان؟» گفت «دعا کردم بابا شهید بشه!» یک لحظه یخ زدم! گفتم «چرا؟» گفت «خب اگه شهید بشه که بهتر از مُردنه!» از حرف‌های محمد محسن زبانم قفل شد. شهید محمدحسین حمزه🌹 سالروزشهادت🕊 @Modafeaneharaam
مجیر.mp3
زمان: حجم: 23.82M
👆👆دعای مجیر باصوت محسن فرهمند 🌺🌺اجرنا من النار یا مجیر این دعا در بین دعاها از جایگاه بلندی برخوردار است که از حضرت رسول(صلی‌الله‌علیه‌وآله) روایت شده و دعایی است که جبرئیل برای آن حضرت هنگامی که در مقام ابراهیم مشغول نماز بود آورد و کفعمی در «بلد الامین» و «مصباح» این دعا را ذکر نموده و در حاشیه آن به فضیلت آن اشاره دارد، از جمله اینکه: هر که این دعا را در «ایام البیض» [روزهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم] ماه رمضان بخواند گناهش آمرزیده می‌شود، هرچند به عدد دانه‌های باران و برگ‌های درختان و ریگ‌های بیابان باشد؛ و خواندن آن برای شفای بیمار و ادای دین و بی‌نیازی و توانگری و برطرف شدن غم و اندوه سودمند است؛ 🌺ان‌شاء الله حاجت روا شوید وائمه اطهار دستگیر شما بزرگواران باشند التماس دعا "خادمین شهدا" @Modafeaneharaam
🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون همانا آنانی که در راه خداکشته شدند مرده مپندارید بلکه زنده اند و در نزد خدا روزی میخورند. عاشورائیان کربلای خان طومان ٩5 ه ش قسمت‌ ششم: شهدای نبرد ٢١و٢٢فروردین درخان طومان. برادر حسین بواس، ازرزمندگان بسیج ویژه ٢5کربلا بود که درماموریت های جنوب شرق و شمال‌غرب وغرب کشور، برای ایجاد امنیت پایدار ملت بزرگ ایران اسلامی مجاهدت هانمود. با شکل گیری جبهه مقاومت اسلامی، او با حضور خودش در این میدان ، برای دفاع از حرم اهل بیت علیهم السلام، پافشاری میکرد. عشق به اهل بیت علیهم السلام اورا به کربلاهای مختلف کشاند. درسال ٩4ه ش، درسلسله عملیات‌های محرم درجنوب غربی حلب سوریه شرکت عاشقانه داشت. درفروردین ٩5ه ش با کاروان اعزامی از لشکر عازم کربلای خان طومان شد. حسین آقا، ازطریق که اهل گیلان بود خبرشهادتش راگرفته بود. با شروع نبردهای رزمندگان اسلام درجبهه خان طومان، برادر حسین درگردان یاسر(امام سجاد علیه السلام) در خط پدافندی معروف به خط یاسر درمقابل دشمنان تکفیری یهودی قرارگرفت ورجزخوانی هامیکرد. با هجوم واجرای آتش‌های جهنمی درتاریخ ٢١ فروردین براثر اصابت ترکش ها به سرش بشهادت رسید و آن وعده داده الهی توسط شهید کوچک زاده درمورد برادر محقق شد. اقای گردان امام سجاد علیه السلام، حسینی شد وبه جایگاه ابدی ونزد خدای مهربان یرزقون گشت. روحش شاد و راهش پررهرو باد. ... ✍راوی: از فرماندهان جبهه مقاومت @Modafeaneharaam
يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَّةِ... ای کسی که بخشش و احسانت بر آفریدگان دائمی است... از مفاتیح الجنان @Modafeaneharaam
شاخصه های بارز شهید صفرپور را” خنده ها و مزاح های او در سخت ترین شرایط “بود او هیچ گاه از ماموریت های سخت کنار نمی کشید و همیشه آماده ماموریت بود✅، او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت و همیشه در همه لحظات با لبخند جلو می آمد و خاطرات زیبایی برای بچه ها به یادگار گذاشته است. به من می گفت که ورزش برای سلامتی خوب است و من را تشویق می کرد به ورزش کردن👌، او از رکاب زنی خود از گنبدکاووس تا آزادشهر تعریف می کرد. سنگین ترین مشکلات برایش چیزی نبود و همیشه به مشکلات و مصائب صبورانه نگاه می کرد، مایوس و ناراحت نمی شد و لبخند از لبش نمی افتاد☺️. او در کار نه تنها گروهان خودش را اداره می کرد بلکه به گروهان های دیگر نیز کمک می کرد، در تمام مسائل پشتیبان خوبی بود. ما بعضی مواقع او را آزمایش می کردیم ،ولی او همیشه بشاشیت و خنده رویی از لبانش نمی افتاد و روحیه شاد و شوخ طبعی خود را به همراه داشت. در دل بچه ها جا داشت و هیچ گاه از کارهای سخت و مشکل فرار نمی کرد،حتی سخت ترین ماموریت ها و کارها را او بود قبول می کرد و فداکاری و ایثار شاخصه بارز رفتار او بود. شهید علیرضا صفرپور🌹 سالروزشهادت🕊 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ـ پس بالاخره اون ساک رو دادن به تو ... و سکوت عمیقی بین ما حاکم شد ... فقط صدای تلویزیون بلند بود ..
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : شاگرد جدای از برنامه های عبادی اون دفتر ... برنامه های سابق خودم رو هم ادامه می دادم ... قدم به قدم و ذره به ذره ... از قول یکی از اون هادی ها شنیده بودم ... نباید یهو تخت گاز جلو بری ... یا ترمز می بری و از اون طرف بوم می افتی ... یا کلا می بری و از این طرف بوم ... چله حدیثیم تموم شده بود ... دنبال هر حدیث اخلاقی ای که می گشتم ... که برنامه جدید این چله بشه ... یا چیزی پیدا نمی کردم ... یا ... چند روز از تموم شدن چله قبلی می گشت ... و من همچنان ... دست از پا درازتر ... سوار تاکسی های خطی ... داشتم از مدرسه برمی گشتم که یهو ... روی یه دیوار نوشته بود ... "خوشا به حال شخصی که تفریحش، کار باشه" ... امام علی علیه السلام ... تا چشمم بهش افتاد ... همون حس همیشگی بلند گفت... - آره دقیقا خودشه ... و این حدیث برنامه چله بعدی من شد ... تمام فکر و مغزم داشت روی این مقوله کار می کرد ... کار ... قرار بود بعد از ظهر با بچه ها بریم گیم نت ... توی راه چشمم به نوشته پشت شیشه یه مغازه قاب سازی افتاد ... چند دقیقه بهش خیره شدم ... و رفتم تو ... ـ سلام آقا ... نوشتید شاگرد می خواید ... هنوز کسی رو استخدام نکردید؟ ... خنده اش گرفت ... چنان گفتم کسی رو استخدام نکردید ... که انگار واسه مصاحبه شغلی یا یه مرکز دولتی بزرگ اومده بودم ... - چند سالته؟ ... ـ 15 ... جا خورد ... ـ ولی هنوز بچه ای ... ـ در عوض شاگرد بی حقوقم ... پولش مهم نیست ... می خوام کار یاد بگیرم ... بچه اهل کاری هم هستم ... صبح ها میرم مدرسه ... بعد از ظهر میام ... . . 🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam 💠: رضایت نامه چند لحظه بهم خیره شد ... - کار کردن که بچه بازی نیست ... ـ خیلی ها هم سن و سال من هستن و کار می کنن ... قبولم می کنید یا نه؟ ... زبر و زرنگم ... کار رو هم زود یاد می گیرم ... ـ از ساعت 4 تا 8 شب ... زبر و زرنگ باشی ... کار رو یادت میدم ... نباشی باید بری ... چون من یه آدم دائم می خوام... ولی از جسارتت خوشم اومده که قبولت می کنم ... فقط قبل از اومدن باید از پدر یا مادرت رضایت بیاری ... کلا از قرار توی گیم نت یادم رفت ... برگشتم سمت خونه ... موقعیت خیلی خوبی بود ... و شروع خوبی ... اما چطور بگم و رضایت بگیرم؟ ... پدرم که محاله قبول کنه ... مادرمم ... اون شب، تمام مدت مغزم داشت روی نقشه های مختلف کار می کرد ... حتی به این فکر کردم که خودم رضایت نامه تقلبی بنویسم ... اما بعدش گفتم ... - خوب ... اون وقت هر روز به چه بهانه ای می خوای بری بیرون؟ ... هر بار هم باید واسش دروغ سر هم کنی ... تازه دیر هم اگه برگردی باز یه جور دیگه ... غرق فکر بودم که ایده فوق العاده ای به ذهنم رسید ... بعد از نماز صبح رفتم توی آشپزخونه ... چای رو دم کردم ... و رفتم نون تازه گرفتم ... وقتی برگشتم ... مادرم با خوشحالی ازم تشکر کرد ... منم لبخند زدم ... ـ دیگه مرد شدم ... کار و تلاش هم توی خون مرده ... خندید ... ـ قربون مرد کوچیک خونه ... به خودم گفتم ... - آفرین مهران ... نزدیک شدی ... همین طوری برو جلو ... و با یه لبخند بزرگ به پیش رفتم ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 @Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺