🔖#معرفی_شهدا
نام : مهدی
نام خانوادگی : شکوری
نام پــــدر : حسینعلی
تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۰۲/۱۴-گنبدکاووس🇮🇷
دین و مذهب : اسلام ، تشیّع
وضعیت تأهل : متأهل
تعداد فرزندان : ۲ فرزند
شغل : آزاد
ملّیّت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۶/۰۱/۱۶ - حماه🇸🇾
مزار : گنبدکاووس، امامزاده یحییبنزید
کتاب : «کبوتر حرم»
#شهید_مهدی_شکوری
@Modafeaneharaam
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره نادر طالب زاده از شهید رسول حیدری
@Modafeaneharaam
📌 برگی از زندگی شهید
🔸 رویای کودکی هام، انتقام از
صدّام بخاطر شهادت داییم بود.
#شهید_محمود_رادمهر
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی از سیستان و بلوچستان در کنار حاج قاسم سلیمانی
🔹سردار شهید محبعلی فارسی، شهید والامقامی از سیستان و بلوچستان که درعملیاتهای مختلف جنگ در کنار حاج قاسم سلیمانی نقش بیبدیلی را ایفا کرد.
@Modafeaneharaam
📸با سپاهی از شهیدان خواهد آمد...
🕊۱۵ اردیبهشت ماه سالروز شهادت سرباز لشکر صاحب الزمان(عج) ، شهید مدافع حرم " روح الله کافی زاده"
#صلوات
@Modafeaneharaam
6.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلایل رشد قیمت ماکارونی
💬@Modafeaneharaam
16.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 از اعمال شب جمعه این است که 10 بار دعای یادائم الفضل علی البریّه خوانده شود/ به نقل از مفاتیح الجنان
🔸🔶 یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّةِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ یَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیَّةِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرَى سَجِیَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا یَا ذَا الْعُلَى فِی هَذِهِ الْعَشِیَّةِ
@Modafeaneharaam
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله
🌷ڪبوتر دل خود را
بہ شوق عرض سلامے
🌷بہ ڪوے تو بفرستم، اگر دهے تو جوابے
@Modafeaneharaam
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤ جنگ نرم به روایت شهید بلباسی
❤ هر کس در جایگاه خودش، اول باید خودش و خانواده اش رو دریابد.
#شهید_محمد_بلباسی
#اردیبهشت_مقاومت
@Modafeaneharaam
📌اکران عمومی مستند #کرار
روایتی زیبا و جذاب از شهید محمدرضا سنجرانی
جمعه ۱۶ اردیبهشت ساعت ۱۰ صبح
سینما هویزه، سالن دو
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_صد_و_سی_ام : سید
رفقاش که داشتن می رفتن ... کامران با ترس اومد سمتم... و در حالی که خنده های الکی می کرد و مثلا خیلی رو خودش مسلط بود ... سر حرف رو باز کرد ...
ـ راستی آقا مهران ... حرف هایی که اون روز می زدم ... همه اش چرت بود ... همین جوری دور هم یه چیزی می گفتیم ...
چند لحظه مکث کردم ...
ـ شما هم عین داداش خودم ... حرفت پیش ما امانته ... چه چرت ... چه راست ...
یکم هاج و واج به من و سعید نگاه کرد ... خداحافظی کرد و رفت ... سعید رفت تو ... من چند دقیقه روی پله های سرد راه پله نشستم ... شاید وجود آتش گرفته ام کمی آرام تر بشه ...
تمام شب خوابم نبرد ... از فشار افکار روز ... به بی خوابی های مکرر شبانه هم گرفتار شده بودم ... از این پهلو به اون پهلو ...
بیشترین زجر و دردی که اون ایام توی وجودم بود ... فقط یه سوال بود ... سوالی که به مرور، هر چه بیشتر تمام ذهنم رو خودش مشغول می کرد ...
- خدایا ... دارم درست میرم یا غلط؟ ... من به رضای تو راضیم ... تو هم از عمل من راضی هستی؟ ...
بعد از نماز صبح ... برگشتم توی رختخواب ... با یه دنیا شرمندگی از نمازی که با خستگی و خواب آلودگی خونده بودم ... تا اینکه ... بالاخره خوابم برد ...
سید عظیم الشأن و بزرگواری ... مهمان منزل ما بودند ... تکیه داده به پشتی ... رو به روشون رحل قرآن ... رفتم و با ادب ... دو زانو روی زمین، مقابل ایشون نشستم ...
قرآن رو باز کردند و استخاره با قرآن رو بهم یاد دادند ...
سرم رو پایین انداختم ...
ـ من علم قرآن ندارم ... و هیچی نمی دونم ...
ـ علم و هدایت از جانب خداست ...
جمله تمام نشده از خواب پریدم ... همین طور نشسته ... صحنه های خواب جلوی چشمم حرکت می کرد ... دل توی دلم نبود ...
دانشگاه، کلاس داشتم اما ذهن آشفته ام بهم اجازه رفتن نمی داد ... رفتم حرم ... مستقیم دفتر سوالات شرعی ...
ـ حاج آقا ... چطور با قرآن استخاره می کنن؟ ... می خواستم تمام آدابش رو بدونم ...
باورم نمی شد ... داشت ... کلمه به کلمه ... سخنان سید رو تکرار می کرد ...
🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_صد_و_سی_و_یکم : وحشت
چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود ... هر بار که می رفتم سر قرآن یاد اون خواب می افتادم ... و ترس وجودم رو پر می کرد ...
ـ به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند ...
تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد ...
ـ يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِينَ ...
و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد ...
ـ مهران ... اونهایی که بدون علم و معرفت ... و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن ... کارشون به گمراهی کشید ... اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ ... تو چی می فهمی؟ ... کجا می خوای بری؟ ... اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ ... امثال شمر و ابوموسی اشعری ... ادعای علم و دیانت شون می شد ... نکنه سرانجامت بشه مثل اونها؟ ...
وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ ... یا شک و خطوات شیطانه ... و شیطان باز داره ... حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟ ...
تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود ... من تا قبل از اون خواب ... اصلا استخاره گرفتن رو بلد نبودم ... یعنی ... می تونست یه خواب صادقانه باشه؟ ...
هر چند، این افکار ... چند هفته مانع شد ... حتی دست به قرآن ببرم ... صبح به صبح ... تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم ... و از خونه می زدم بیرون ... تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود ...
امتحانات پایان ترم دوم ... و سعید داشت دیپلم می گرفت ...
رابطه مون به افتضاحی قبل نبود ... حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت ... امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود ...
شب ها هم که توی خونه سیستم بود ... می شست پشت میز به بازی ... یا فیلم نگاه کردن ... حواسم بهش بود ... اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود ...
قبل از امتحان ... توی حیاط دانشگاه دور هم بودیم ... یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود ...
ـ لعنت به امتحانات ... قرار بود کوه، بریم * ... بد رقم دلم می خواست برم ... فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم ...
و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن ... و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و ...
ایده فوق العاده ای به نظر می اومد ... من ... سعید ... کوه ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠⚡️@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺