eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: كسى كه عاقل باشد، قانع است مَن عَقلَ قَنِعَ غررالحكم حدیث 7724 @Modafeaneharaam
🌷شهیدی که برات شهادتش را از آیت‌الله بهجت گرفت🌷 🌑آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟گفت: طلبه هستم. 🔹آیت الله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️ دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟ گفت: فرهاد ♦️آقای بهجت فرمود: حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان(عج) ‌به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید. 🌷شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید...● @Modafeaneharaam
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوب شد دردم دوا شد، خوب شد بمناسبت چهلم شهید 😢 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯خدمت به پدر:" پدرش در علمیات بیت المقدس مجروح و به دنبال این مجروحیت در بستر بیماری رنج می‌برد.  محسن بیش از ۴۰ شبانه‌روز در کنار پدر مانند و از او پرستاری کرد. اما پدر در اثر این مجروحیت جان به جان آفرین تسلیم نمود. تلاش‌های محسن در کنار پدر مجروح زبانزد اقوام شده بود...❣ سالروز شهادت 🌹 گرامیباد... @Modafeaneharaam
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنقدری که در تهدیدها فرصت است در خود فرصتها نیست حاج قاسم سلیمانی @Modafeaneharaam
چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد❓ وقتی دانش آموز کلاس ابتدایی بود، او را با سه دختر و دو پسر همسایه به مدرسه بردم و وقتی پسرم از مدرسه بازگشت، به من گفت که مادر چرا خدا، دخترها را بیشتر دوست دارد؟ گفتم: برای چه این سوال را می‌پرسی؟ حامد گفت که "چون دخترها از ۹سالگی و پسرها از ۱۵ سالگی برای خدا، بندگی و راز و نیاز ‌می‌کنند". چیزی برای گفتن نداشتم و رو به حامد گفتم: تو از امروز به حکم دختر برای خدا بندگی کن و فرض کن که به سن تکلیف رسیده‌ای و بعد از آن بود که حامد* از ۹سالگی شروع به نماز خواندن کرد و در حد توان روزه گرفت*... 🌹 @Modafeaneharaam
👤 استاد هرکس، هرکجا، هرچه دارد از اهل‌بیت(علیه‌السلام) است، نعمت‌هایی هم که خدا داده باید در راه عبودیت و صراط مستقیم _که همان اهل‌بیت(علیه‌السلام)_ می‌باشند خرج کنیم، شکر آن را بجای آوریم تا خداوند آن نعمت را افزون کند. 💾امام شناسی(جلسه۴) 📆۱۶/آبان/۱۳۹۲-تهران-حسینیه حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) @Modafeaneharaam
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎦برهم زنندگان امنیت در کشور بدانند، حافظان امنیت از همیشه برای مجازات آنها آماده تر هستند 🔹تصاویر این گزارش برای اولین بار پخش می‌شود @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_سیدمحمد_کدخدا* #نویسنده_علی_سلیمی* #قسمت_نهم
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت خواهر شهید «نه جونم ..اونا مثل همین گلدون ها هستن. عین همین گلدون هم ازشون نگهداری میشه.» برگشتم نگاه کنم نبود .حس کردم دور یک دایره نورانی میچرخم و فرو میروم .نمیدانم شاید هم بالا میرفتم بالا پایین چپ راست اصلا برایم مهم نبود .انگار سرگیجه گرفته بودم دست هایم را باز کردم هوا را به خوبی با دست هایم حس می کردم .حس عجیبی بود .انگار توی سینمایی ساکت و تاریک ،تصویری صامت از جلوی چشمانم رد میشد و سرم گیج میرفت. لکه های نورانی از دایره کنده شد. بی اراده دنبالش راه افتادم. صدای پای همراهم بود که به اطمینان بهم اطمینان می داد .فقط همان صدای پا را به یاد دارم. پشت سرم را نگاه کردم رد پاها مثل چراغ های خیابان روشن بود. پایم را نگاه کردم که راه نمی رفتم. لکه نورانی بزرگتر شده بود. اندازه یک پنجره اتاق باز شدن می توان از آن طرف شانه کنم مطمئن بودم دور صورتم را خواهد زد. دستی را دیدم که هوا را لمس می کرد دوتا دست... _اینجا هستند کربلایی !؟ تنها صورتش معلوم بود .صورت کربلایی .میدانستم تازه فوت کرده اما حضورش کنارم اطمینان‌بخش بود. چشمانم را بستم و باز کردم حس کردم دیگه نور پنجره ها صورتم را نخواهد سوزاند آپ طرف پنجره رد پاهایی نورانی بود .قبلا آنها را دیده بودم.هاله ای نور به سمتم در حرکت بود حس میکردم نزدیک شد دستم را روی صورت گرفتم. کربلای قرار بود چه کار کند؟! تصاویر روی پرده قطع شد. خودم را در یک اتاق بسیار روشن دیدم .دور اتاق پر از گل بود .سفره بزرگ وسط اتاق شده بود و چه میوه های قشنگی وسط سفره بود. حس کردم تمام افرادی را که در سفره نشستند میشناسم. سید هم بود اما عجیب جوان تر شده بود حدود ۱۸ ساله.. _آقا سید محمد... ماشالله چقدر جوان تر شده این.. آقا مهدی.. آقا جمال.. آقا کمال ...مادربزرگ... منم! چرا شما صدای منو نمی شنوید نگاه کنید منم. _دختر کجای ناسلامتی اومدی کمک افتادی که چی ؟ چشمانش را مالید.:« کربلایی.‌ سید..‌ مادر بزرگ.. گلدون...‌‌» دختر هرچه دیده بود تعریف کرد.ژژه با پایان یافتن حرف هایش زن دستی به گلدان کوچک کنار پنجره کشید و اشک هایش همان جا ماند... @Modafeaneharaam •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*