اخرین نماز جمعه
ظهر بود و موقع نماز، از همرزمش خواسته بود با هم به مسجد بروند ولی او موافق نبود، می گفت اینجا مسجد اهل سنت است، از لحاظ امنیتی صحیح نیست!
ولی محسن قبلاً هم آنجا رفته بود. با مسجدی پر از جمعیت نماز جمعه برگزار شد🍃.
بعد از نماز محسن هم صحبت امام جماعت شده بود. روبوسی سلام و علیک. برایشان خیلی جالب بود تا بحال نظامیها را در آن مسجد ندیده بودند.
یکی از اهالی به محسن گفت که سید است، شجره نامهاش را نشانش داد، اجدادش به امام جعفر صادق(ع) میرسید. محسن شجره نامه را بوسید😘 و بر روی چشم گذاشت😍.
معتقد بود تأثیر فرهنگی رزمندگان ایرانی بیشتر از تأثیر نظامیشان است. قرار گذاشتند که از هفته بعد در نمازجمعه آن مسجد شرکت کنند ولی این آخرین نمازجمعه محسن بود.😔💔
شهید مدافع حرم محسن حیدری🌺🍃
@modafeaneharaam
❤️🍃❤️
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهــــور❤️✌️
#قـرار_جمعــهها...❤️
صـد صلوات به نیت سلامتـے و ظهــور آقـامون صـاحبالزمـان عجـلالله🌺🍃
@modafeaneharaam
هدایت شده از اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❤️🍃❤️
#تـــلـــنگــــر ⚠️
دوست کسےاست ڪه اولین قطره اشڪ
محبوبش را مےبیند دومیش را پاڪ مےکند و سومیش رابه خنده تبدیل مےڪند❤️
⁉️تو براےپاڪ ڪردن اشڪ خون هر صبح و شام امام زمانت چه ڪار ڪردهاے⁉️
@kheiybar
❤️از ابراهیمهمت+تاخدا💔🕊
😭😭😭💔
حـــرم شده فڪر هر روزم
در شب عملیات تدمر دور هم جمع شدیم .منتظر بودیم تا دستور عملیات صادر شود و به دل دشمن بزنیم.تقریبا یک ساعت به اذان صبح مانده بود و در تاریکی مطلق بودیم.شیخ محمد صحبت کرد و بعد از او، یکی دوتا از بچه ها مداحی کردند.شعری که همیشه با هم می خوندیم این بود:
حرم شده فکر هر روزم
حرم شده فکر هر روزم
ز داغ هجرتو مےسوزم
جواز نوڪرےمون رو باطل نکن
حرم ندیده مارو زیر گِل نکن
یا زینب یا زینب
همـــه با هم مےخواندند و اشک مےریختند💔
رواے:شهیـد مرتضےعطایی(ابوعلے)
تیرماه ۹۴
کتاب ابوعلےڪجاست
خاطرات شهید💔
شـــادےروح شهــــدا با ذڪر صلوات
@modafeaneharaam
✌️❤️زمینه سازان #ظهـــور❤️✌️
base.apk
حجم:
669K
تـم امـام زمـــانــے☺️❤️
بسیـار زیبا😍
اینطوری با دیدن صفحـه گوشیمون یاد آقـامون میکنیم🌹🍃
#جمعهها و زیارت آل یاسین
کار هر هفته اش بود؛ نزدیک #غروبجمعه که میشد همسر و فرزندان خود را در گوشه ای از خانه جمع میکرد و خودش زیارت #آلیاسین میخواند🍃
میخواست هر هفته در خانه اش برای #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه) برنامه داشته باشد...🌺🍃
به راستی که درس انتظار را باید از مجیری ها گرفت...👌
شهید مدافـع حـرم عبـدالرضـا مجیـرے❤️
@modafeaneharaam