بانو...
دستانت بوی نجابت می دهند وقتی دربین نامحرمان
چادرت را
مرتب می کنی...
به مناسبت میلاد امام محمدباقرعلیه السلام
.
اگر ما بودیم مدینه را گل باران می کردیم و چراغانی...🌟🎉
هر چه باشد خدا پنجمین آیینه ی رسول را به عالم هدیه داده است.
سلام امام باقر علیه السلام
دل ما هم از معجزه های شما می خواهد.
.
رسیده بودید به کربلا که شما فرمودید:
"این زمین برای ما و شیعیان ما بوستانی بهشتی است و برای دشمنان ما حفره ای از آتش های جهنمی"
بعد هم برای اصحابتان از دلِ سنگ، سیب آورده بودید...
سیب را که خوردند تمام بدنشان بوی بهشت گرفته بود و تا چند روز تشنگی و گرسنگی برایشان بی معنی بود...
.
می گویند شما عاشورا هم کربلا بوده اید،
خدا اما نمی خواست که زمزمی از زمین بروید و سیبی از دل خاک بیرون بیاید...
خدا حسینش را این گونه می خواست...
تشنگی به حسین ارث رسیده بود.
#آشنایی_با_شهدا
#آےبرادرآسمانے ،شهیدخدایی
نمیدانمچرابهویرانہهایدل،منسرزدهاے...💔
راستشتورامیبینمخجالتمیکشمازخودممنکجاوشماکجا‼️
ایبرادرقلبمرابهشمامیسپارممیگویند:(خوبامانتدارےمیکنید)
قلبمرابہآشیانہخودکنوازآنجایےکہهرکسےکہکسےرادوستداشتہباشدشبیہآنمیشود،مےخواهمآنقدرشبیہتانشومکہخداوندسرانجاممنراهمانندشماغیراز #شہادت قرارندهد.
💙انشاءللّه💙
❤️مدافعان حرم❤️
✍ دلنوشتــــــه
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چه باشد ..
گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری...
گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب...
گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت...
گفت: جرزنی بود؟؟
گفتم: آری...
گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ...
گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ...
گفت: پنهان کاری بود ؟گفتم: آری ...
گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...
گفت: دعوا سر پست هم بود؟؟گفتم: آری ...
گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...
گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ..
گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟
گفتم: آری ...
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟
گفتم: آری ...
خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد...گفتم: بگو ...بگو ...
زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...
@modafeaneharam
هدایت شده از fatemeh
ماهی به رنگ شهدا....
عجب ماهیست اسفند...
آغازش با حمید و پایانش با مهدی...
اسفند ماه بوی شهادت میدهد..
دلدادگی❤️
@modafeaneharam