مدافعان حرم 🇮🇷
روزی با هم به نماز جمعه رفتیم. هنگامی که نماز جمعه تمام شد من رفتم کنار ضریح امامزاده حیدر، گوشه ای ایستادم. نمازگزاران داشتند از مصلی خارج می شدند. پس از دقایقی، احسان هم آمد کنار ضریح امامزاده. فکر نمی کرد که من آنجا ایستاده باشم. دور ضریح می چرخید و آن را می بوسید. زیارت می کرد 🍃و با خدا راز و نیاز. می گفت: «خدایا کاری کن خواهرم راضی شود تا من بتوانم به #سوریه بروم.» من هم داشتم صدایش را می شنیدم. نشستم گوشه ای و شروع کردم به گریه کردن😭. او دوست داشت، به سوریه برود و من هم هیچ راهی جز قبول کردن نداشتم. یک اسکناس پنج هزار تومانی از جیبش در آورد و آن را درون ضریح انداخت. ضریح را بوسید و از حرم خارج شد🚶. من زودتر از او از حرم خارج شدم 🚶و بیرون در گوشه ای منتظرش ماندم تا بیاید. موقعی که آمد، گفتم: برادر چرا دیر کردی؟ گفت: مگه خسته شدی؟ گفتم: نه، اما منم کار و زندگی دارم. معذرت خواهی کرد🌹 و گفت: ببخشید. حالا می خوای کجا بری؟ می خوای بری خانه تان؟ گفتم: نه، امروز می خواهم تا عصر با تو باشم. می خوام یه جایی ببرمت که یه کم حال و هوایت عوض بشه. گفت: کجا بریم؟ گفتم: بریم پارک. گفت: اسم پارک رو پیش من نیار. فضاش برام سنگینه. خفه ام می کنه. توی شهر چرخی زدیم تا رسیدیم به پارک شاهد که روبروی گلزار شهداست🕊. گفتم: می خوام اینجا بنشینم. گفت: اشکالی نداره. از اینجا هم بوی برادر شهیدم بارونی به مشام می رسد،☺️ خوبه. گوشه ای از پارک نشستیم. گفتم: باهات حرف دارم. گفت: حرفت را بزن، اشکالی ندارد. او می خواست من را راضی کند تا به سوریه برود و من هم می خواستم او را راضی کنم که به سوریه نرود. در دل با خود گفتم: خدایا کمکم کن. حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم حرفم را بزنم. رو به خیابان کردم چند موتوری در حال عبور از پارک بودند. احسان هم سرش در قرآن بود و داشت گریه می کرد.😭 شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته ام؟ گفت: می بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده ای بگو تا برایت بروم خواستگاری☺️. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای #پول می خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمیبخشم ☝️و شروع کرد به گریه کردن. گفت: «خواهر اسلام در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو میگوئی برای پول می خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی شناسی؟»
خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می کرد😭😭. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل مان رد می شدند و من هم خجالت می کشیدم😔. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم😔. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می خواهی بروی ...»😭💔
خواهر شهید مدافع حرم احسان فتحے🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
وقتی در اردو بودیم گهگاهی بود که بچه ها از کار خسته می شدند😞 و کم می آوردند ولی احمد قاسمی هر وقت از کار بر می گشت هنوز شوق رفتن داشت 😍و نزد من می آمد و می گفت چه کاری هست که انجام بدهم.☺️
خوبی و اخلاص و صداقت در عمل از شاخصه های این شهید بزرگوار بود🌹.
ایشان همیشه لبخند منحصر بفردی داشتند☺️ و اکثر کسانی که وی را می شناختند بدزبانی از ایشان ندیدند👌 .
ایشان به برادران و خواهرانش احترام میگذاشت و همیشه گوش به فرمان خانواده بود😊.
شهیـد مدافـع حـرم احمـد قاسمے🌹🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
#راوے_همسر_محترم_شهید:
🔸همسرم به شهادت 🕊 علاقه ی زیادی داشتن و گاهی اوقات من راضی نبودم که ایشون برن و خیلی گریه میکردم به خاطر سه تا فرزندم😔 ،ایشون میگفتن اگر شما با این کار من را در انجام هدفی که دارم سست کنید و امثال من به خاطر زن جوان و فرزندانمان نرویم، واقعه ی عاشورا دوباره اتفاق خواهد افتاد ولی به روش دیگری.
شهید مدافع حرم حبیب روحے🌹
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
همینطور که میدونید امروز سالروز به شهادت رسیدن ۱۳ #شهیـد_مدافـع_حـرم بود😔🕊
از همهی این بزرگواران التماس #شفـاعت و دعای #شهـادت داریم💔🕊
انشاءلله تو تمام مراحل زندگی دستمون رو بگیرن☺️
شبتون خـدایـے🌺🍃
یاعلـــے مدد
دوم دبستان بود که خانهمان را عوض کردیم و به اینجا آمدیم. خواهرهایش به حسین پول دادند و او را فرستادند که برای همه بستنی عروسکی👧 بخرد. حسین با همان پول اشتباهی بستنی مگنوم برداشته بود😓. خانه که آمد خواهرها گفتند: «حسین تو از خودت پول گذاشتی؟ چون این بستنیها گرانتر است.» بلافاصله پول گرفت و پول اضافه را به مغازه برد🚶. مغازه دار میگوید: «تو پسر کی هستی؟ چون معمولا اینطور موقعها بچهها پول اضافی را توی جیبشان میگذارند.» اما حسین گفته بود نه این پول #حرام است☝️. حسین به همه شرعیات از کودکی حساس بود. از همان بچگی فرق محرم و نامحرم را میدانست👌. اگر قرار بود مردی به خانه بیاید، حواسش به #حجاب خواهرهایش بود👌☺️. معلم دبستان حسین بعد از مراسم تشییع آمد و گفت یکبار در همان دوران ابتدایی داشت #قرآن را تلاوت میکرد. از بس زیبا خواند آمدم دستم را روی شانههایش بگذارم، دیدم این بچه #حیا میکند و عقبعقب میرود. حسین واقعا خاص بود.»🍃
شهیـد مدافـع حـرم ذاڪرالحسیـن
حسیـن معـزغلامـے🌺🍃
@modafeaneharaam
مادر شهيد
من خواب ديدم كه حضرت زينب كبري (س) پسرم را از من درخواست كرد🍃. چند روز بعد محمد آمد و گفت مي خواهم بروم #سوريه. به او گفتم مادر جان براي چه مي خواهي بروي؟ تو تنها پسر من هستي😔. جواب داد وقتي حضرت زينب (س) مرا خواسته بايد بروم. افتخار مي كنم پسرم را در راه دفاع از حرم حضرت زينب (س) دادم👌. تنها سرمايه زندگي من محمد بود، شرمنده زينب (س) هستم كه چيز ديگري ندارم تا فدايش كنم."😔
شهید مدافـع حـرم محمـد هادےنژاد🌹🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
امام جمعه شهرستان آغاجاری نقل میکند:
زوجــی👫نزد من آمدند، گفتند حاج آقا ما هر کاری میکنیم و هرجا میرویم مشکلمان حل نمیشود😔، لطفا شما پیشنهادی دهید...
من به آنها گفتم سر قبر شهید #محمـد_هادینژاد بروید واز آن شهید حاجت خود را طلب کنید🌹
آنها سر قبر رفتند و حاجت خود را طلب کردند، بعد از چند وقت فهمیدم مشکل نازایی آن دو زوج حل شد😊
آی شهــیــد تو چه مقامی نزد خدا داری که آنقدر خاطر تو برایش عزیز است؟؟؟ ❤️
@modafeaneharaam