eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
15.1هزار ویدیو
323 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ادعیه و اوراد جلوگیری از چشم زخم 🔹حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرگاه از چشم بر خودت و چیزی نگرانی، سه بار بگو: «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِّ الْعَظِيم‏».(بحار الأنوار، ج‏63، ص26) 🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: چشم زدن درست است، پس در یک ورقه، سوره حمد، توحید، فلق و ناس و آیة الکرسی را بنویس و در جلد شیشه عطر قرار بده.(مكارم الأخلاق، ص386) 🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر كس که چشم به او رسيده است، دست ها را برابر روی خود بلند كند، و سوره حمد و توحید و فلق و ناس را بخواند، و سپس دست بر روی خود بکشد.(مکارم الاخلاق، ص413) 🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: شفای از زخم چشم، با قرائت سوره های حمد، فلق، ناس و آیة الکرسی، و بخور دادن قُسط(عود هندی یا عربی)، مُرّ(گیاهی معروف به مُرمَکی)، و کُندر حاصل می شود.(کافی، ج6، ص503/الوافی، ج6، ص302-303) 💌بفرست برای اطرافیانتون @Modafeaneharaam
21.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛣 این سفر، سفر عشق است. 🎥 آیت الله حائری شیرازی (ره) 🏷 @Modafeaneharaam
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لَا يَوْمَ‏ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ 🥀 🎥لحظات تکان‌دهنده از رو در رو شدن دختران شهید اسکندری با سر بریده پدرشان ◾️داعش از خانواده آن‌ها مبلغ زیادی پول و یا آزادی اسرای داعشی برای تبادل با پیکر شهید خواسته بودند که با مخالفت آن‌ها مواجه شد. 🌹 @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #قرار_بی‌قرار 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده قسمت 9
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم قسمت 0⃣5⃣ سراغ اتاق مامان و بابا رفتیم. چشممان به جای کولر اتاق افتاد که بابا تنها با یک تکه چوب و چند تا میخ جلویش را بسته بود. دراور بزرگ قهوه‌ای رنگ جلوی راه مان بود. تمام کشوهایش را در آوردیم و انداختیم وسط اتاق. اتاق جای راه رفتن نداشت. دراور سبک شد و توانستیم بکشیمش کنار. از داخل کولر رد شدیم و به حیاط رسیدیم. از بلوک‌های سیمانی خودمان را بالا کشیدیم و رسیدیم به پشت بام و از آن طرف دیوار خودمان را پایین کشیدیم و بالاخره به کوچه رسیدیم. بچه ها به خاطر ما فوتبال بازی نکرده بودند. کوچه را خط کشی کردند برای بازی " رابط ". آخر این بازی به قول مامان دعوا و کتک کاری بود. من و مصطفی و رضا در یک گروه بودیم، مزدک و سامان و حبیب هم در یک گروه بودند. چند دست پشت سر هم بازی کردیم و به دور آخر رسیدیم. به بچه ها گفتم: « اگه این دست رو هم خوب بازی کنیم برنده ایم! » داشتیم می‌بردیم که مزدک بی هوا یکی زد زیر گوش مصطفی، می‌خواستیم درگیر بشویم که مادر مزدک از سر کار آمد و گفت: « ای وای چی شده که می خواید دعوا کنید؟ » مصطفی با بغض و صورت قرمز رفت پیش مادر مزدک. همان طور که سعی می کرد اشکش جاری نشود به مزدک اشاره کرد و گفت: « دیده گروهش داره می بازه برای همین بهم سیلی زد! » مزدک آمد وسط و گفت: « چرا دروغ میگی؟ فحش دادی منم هلت دادم! » مصطفی گفت: « ای دروغگو! تو چشمام نگاه کن و باز این حرف رو بزن. » زل زد به چشمان مصطفی و حرف هایش را تکرار کرد. مصطفی هم وقتی دید این طوری است یکی خواباند زیر گوشش. ⬅️ ادامه دارد.... @Modafeaneharaam