#معجزهاذکار
🔰ادعیه و اوراد جلوگیری از چشم زخم
🔹حضرت صادق علیه السلام فرمود: هرگاه از چشم بر خودت و چیزی نگرانی، سه بار بگو: «ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم».(بحار الأنوار، ج63، ص26)
🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: چشم زدن درست است، پس در یک ورقه، سوره حمد، توحید، فلق و ناس و آیة الکرسی را بنویس و در جلد شیشه عطر قرار بده.(مكارم الأخلاق، ص386)
🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: هر كس که چشم به او رسيده است، دست ها را برابر روی خود بلند كند، و سوره حمد و توحید و فلق و ناس را بخواند، و سپس دست بر روی خود بکشد.(مکارم الاخلاق، ص413)
🔹حضرت رضا علیه السلام فرمود: شفای از زخم چشم، با قرائت سوره های حمد، فلق، ناس و آیة الکرسی، و بخور دادن قُسط(عود هندی یا عربی)، مُرّ(گیاهی معروف به مُرمَکی)، و کُندر حاصل می شود.(کافی، ج6، ص503/الوافی، ج6، ص302-303)
💌بفرست برای اطرافیانتون
@Modafeaneharaam
21.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛣 این سفر، سفر عشق است.
🎥 آیت الله حائری شیرازی (ره)
🏷 #امام_حسین_علیه_السلام #اربعین #ظهور
@Modafeaneharaam
4.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ 🥀
🎥لحظات تکاندهنده از رو در رو شدن دختران شهید اسکندری با سر بریده پدرشان
◾️داعش از خانواده آنها مبلغ زیادی پول و یا آزادی اسرای داعشی برای تبادل با پیکر شهید خواسته بودند که با مخالفت آنها مواجه شد.
🌹
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #قرار_بیقرار 🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده قسمت 9
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #قرار_بیقرار
🌹 خاطرات شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده
قسمت 0⃣5⃣
سراغ اتاق مامان و بابا رفتیم. چشممان به جای کولر اتاق افتاد که بابا تنها با یک تکه چوب و چند تا میخ جلویش را بسته بود. دراور بزرگ قهوهای رنگ جلوی راه مان بود. تمام کشوهایش را در آوردیم و انداختیم وسط اتاق. اتاق جای راه رفتن نداشت. دراور سبک شد و توانستیم بکشیمش کنار. از داخل کولر رد شدیم و به حیاط رسیدیم. از بلوکهای سیمانی خودمان را بالا کشیدیم و رسیدیم به پشت بام و از آن طرف دیوار خودمان را پایین کشیدیم و بالاخره به کوچه رسیدیم. بچه ها به خاطر ما فوتبال بازی نکرده بودند. کوچه را خط کشی کردند برای بازی " رابط ". آخر این بازی به قول مامان دعوا و کتک کاری بود. من و مصطفی و رضا در یک گروه بودیم، مزدک و سامان و حبیب هم در یک گروه بودند. چند دست پشت سر هم بازی کردیم و به دور آخر رسیدیم. به بچه ها گفتم:
« اگه این دست رو هم خوب بازی کنیم برنده ایم! »
داشتیم میبردیم که مزدک بی هوا یکی زد زیر گوش مصطفی، میخواستیم درگیر بشویم که مادر مزدک از سر کار آمد و گفت: « ای وای چی شده که می خواید دعوا کنید؟ »
مصطفی با بغض و صورت قرمز رفت پیش مادر مزدک. همان طور که سعی می کرد اشکش جاری نشود به مزدک اشاره کرد و گفت:
« دیده گروهش داره می بازه برای همین بهم سیلی زد! »
مزدک آمد وسط و گفت:
« چرا دروغ میگی؟ فحش دادی منم هلت دادم! »
مصطفی گفت:
« ای دروغگو! تو چشمام نگاه کن و باز این حرف رو بزن. »
زل زد به چشمان مصطفی و حرف هایش را تکرار کرد. مصطفی هم وقتی دید این طوری است یکی خواباند زیر گوشش.
⬅️ ادامه دارد....
@Modafeaneharaam
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ مابین زمین و آسمان معلق بودم..
لحظاتی پس از حمله اسرائیل به منزل شهید عباسی از زبان همسر و دختر ایشان
@Modafeaneharaam
@Modafeaneharaam