✅ شعری زیبا از مقام معظم رهبری
🌷من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
🌷همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
🌷رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
🌷همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
🌷سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
🌷تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
🌷طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
🌷شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
🌷به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
🌷دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
🌷هزاران بار من رفتم،ولي شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
💠 سید علی خامنه ای
اواخر مجروحيت ابراهيم بود. زنگ زد و گفت: ماشينت رو امروز استفاده ميکني!؟ گفتــم: نه، همينطــور جلوي خانه افتاده. بعد هم آمد و ماشــين را گرفت و گفت: تا عصر بر ميگردم. عصر بود که ماشين را آورد. پرسيدم: کجا ميخواستي بري!؟ گفت: هيچي، مسافرکشي کردم! با خنده گفتم: شوخي ميکني!؟ گفت: نه، حالا هم اگه کاري نداري پاشو بريم، چند جا کار داريم. اگر هم چيزي در خانه داريد که اســتفاده نميکني مثل برنج و روغن با خودت بياور.
رفتم مقداري برنج و روغن آوردم. بعد هم رفتيم جلوي يك فروشــگاه. و ابراهيم مقداري گوشــت و مرغ و... خريد و آمد سوار شد. از پول خردهایي که به فروشنده ميداد فهميدم همان پولهاي مسافرکشي است. بعــد با هــم رفتيم به خانه چند نفر ســر زديم. مــن آنها را نميشناختم. ابراهيم در ميزد، وسائل را تحويل ميداد و ميگفت: ما از جبهه آمده ايم، اينها سهميه شماست!
ابراهيم طوري حرف ميزد که طرف مقابل اصلا احساس شرمندگي نکند. اصلا هم خودش را مطرح نميکرد. بعدها فهميدم خانه هايي که رفتيم، منزل چند نفراز بچه هاي رزمنده بود. مرد خانواده آنها در جبهه حضور داشــت. براي همين ابراهيم به آنها رسيدگي ميکرد. كارهاي او مرا به ياد ســخن امام صادق(ع) انداخت که ميفرمايد: ســعي کردن در برآوردن حاجت مسلمان بهتر از هفتاد بار طواف دور خانه خداست و باعث در امان بودن در قيامت ميشود.
🔸راوی: جمعی از دوستان🔸
📚سلام بر ابراهیم۱
خـامنـــه اے شهــــدا:
گمنام:
💠🔸🔹🌟💠🔸🔹🌟
#دلنوشته_ادمین
💐بسم رب الشهداء والصدیقین💐
ـ
ـ
🔻درد دل.... آااخ
ـ
ـ
💥به شعــاري ترین جمـــله ي این روزها
بي توجه شـده ام....
از آوردن وسایل اضـافي
خودداري ڪنید!
⚡️همـــین ڪافیست ...
براي جامــــاندنم...
همــــین ڪ
براي پـرواز
فقــــــط...
سبڪ باران سبڪ🕊 بال میشــوند...
💈باید از زمین و همـــه تعلقـــاتش دل ڪندو رفت..
ـ
☑️آاي بامعرفتااا... آاي شهــداااء...
✴️من اینجـــا
در قصـــه ي دنیا،در معـــبر نَفسَم
وجودم مچــــاله شده...
🔴ڪاري ڪن...
بعضي وقتها نمـــیدانم در گرد و غبـــار گنــاه این دنیا چه ڪنم...!
مرا جدا ڪن از زمین
دستم را بگیر
مي خواهم در دنیاي تو آرام بگیـــرم...
🔸بیچاره ما...
ڪ زندگي را
مُردیـــم...!
🔸خوشبخت،شمــــا
ڪ مرگ را زیستــه اید...
🌾 خوشا آنان ڪ با عزت ز گیتي..
بساط خویش برچیــدند و رفتند..
🌾ز ڪالاهاي این آشفتـــه بازار..
شهــــادت راپسندیدند و رفتند..
💠الحمد لله هنوز امید هس....با معرفتاا هنوز امیدداارم... درسته روسیاام،بدم ولي دل داارم ،عشــقم مادرس هس.. ي نگاه بندازه همه چي حل هس.. شمــارو بحق عشـــق سفارشم بڪنییییییییید...😭😭
🙏الحمدلله هنوز امید هست...
🍀بعد از تمـــام رفتن ها برايم يادگاري مانده از آخرين حضــور سبزشان...
🌀بزرگترين حسرت من همــين شوق پروازيست ڪ در نمـــاهنگ پروازم نواخـــته ميشود...
♨️منتــــــظرم...
منتظر روزي ڪ شــــــوق به اوج تغيير يابد...
✅میخاااام علي اڪبري بپذیرتممم خداااا...
🕊به اميـــد آنروزِ شوق پروازم...
آااي شــهداااء ،بامعرفتااا دریااابییییدمم..😭
💎اللهم ارزقنا...نگاه مادر...
اللهم ارزقنا...شهــاادت...🌷
✨یافاطـــمه الزهراء سلام الله علیهـــا...
>>>>>>>>>>>>>>>>
ڪـانال خـامنــه اے شهــــدا
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://razavitv.aqr.ir/plus/channels
https://www.instagram.com/khamenei_shohada.ir
http://sapp.ir/khamenei_shohada.ir
https://gap.im/khamenei_shohada
http://eitaa.com/joinchat/935854080Gaac1ebb93d
https://eitaa.com/khamenei_shohada
https://sapp.ir/joingroup/HbakRprIjOY7cClS0U1EVDt8
http://sapp.ir/kanalekomeil
💠🔸🔹🌟💠🔸🔹🌟
📵 #تلنگــــــــر
❌📛⚠️📛⚠️📛❌
عکـس پروفایلتو حجاب فاطمی گذاشته بودی...
و آرزویت را شــ🌹ــهادت نوشته بودی...
⚠️تــــــــــا⚠️
اینکه با یکی شروع کردی به درد و دل کردن...😪
از آرزویت گفتی...🗣
تحسینت کرد...👏
از حجابت گفتی...🗣
تحسینت کرد...👏
از حجاب نگاهش گفت...🗣
تحسینش کردی...👏
از بچه هیئتی بودنش گفت...🗣
تحسینش کردی...👏
کم کم نوع حرف هاتون فرق کرد...😦
اول راه خواهرم، برادرم بودید و حالا اسم شخص مورد نظر⁉️😏
طرز فکرت تغییر کرد...
اولا که می گفتی ما خواهر برادری چت می کنیم و گناهی نمیکنیم...😌
بعدشم گفتی ما قصدمون خیره.....
گفتی پسر خوبیه با ایمانه، مذهبی، ریش، یقه آخوندی، تسبیح و...🙂
مگه نه که مؤمنان از صحبت بی مورد با نامحرمان دوری می کنند...⁉️
خواهرم...
پسر خوب با هیچ نامحرمی چت (غیرضروری) نمی کنه...
دخترخوب هم همینطور...
مشکل فقط اینجاست که ما تفسیر خوب بودن را اشتباه متوجه شدیم...😔
عادت کردیم به کلاه شرعی سرخودمون گذاشتن...🙁
خواهرم وقتی قبح این گناه برایت شکسته شد مطمئن باش آخرین نفری نیست که شما باهاش چت می کنی...💬
و مطمئن باش آخرین دختری نیستی که اون آقا پسر باهات حرف میرنه وچت می کنه...💬
راستی یه سوال میدونستی توام الآن مثل دوستات دوست پسر داری⁉️😱😰
اصلا کجای کار بودی که به اینجا رسیدی⁉️
از یه گروه مختلط مذهبی ویا یه کار فرهنگی شروع شد،آره⁉️
تو که خودتو بیشتر از همه میشناختی...
تو که میدونستی نمیتونی تقوا کنی از اول به اون گروه یا کار فرهنگی نمیرفتی...😣
اما هنوز هم دیر نشده...😉👆
مگه #خدا تو سوره اعراف آیه ۱۵۶ نگفته که:
همانا رحمت و بخشش من تمامی اشیاء و موجودات را فرا گرفته است.
#توبه کن خدات بسیار بخشنده و توبه پذیره...😊❤️
#التمـــــاس_اندکی_تفکــــــــر 😔
مدافعان حرم 🇮🇷
#آشنایی_با_شهدا
...شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم
مصطفی صدرزاده متولد ۱۹ شهریور1۳۶۵ درشهرستان شوشتراستان خوزستان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .
پدرش پاسداروجانبازجنگ تحمیلی و مادرش ازخاندان جلیله سادات هستند.
مصطفی 11 ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس ازدوسال به شهرستان شهریاراستان تهران نقل مکان ودرآنجا ساکن گردید .
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت درمساجد وهیئت های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی وعضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند، دردوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی وجلسات سخنرانی و.... برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶،دختری ۷ ساله به نام فاطمه و پسری ۷ ماهه به نام محمد علی است.
مصطفی صدرزاده درسال۹۲برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم داوطلبانه به سوریه عزیمت و به بعلت رشادت درجنگ با دشمنان دین، فرماندی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن دردرگیری با داعش، ظهرروزتاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹4 در عملیات محرم درحومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.