برایشان زن و مرد نداشت☺️
و همیشه سعی داشتند تا در کارهای خانه کمک مادر باشند...👌
یک روز پیش از اعزام به جبهه بود و ماشین لباسشویی خراب😕
که ایشان برای اینکه زودتر کارهای خانه راه بیفتد
مشغول درست کردن ماشین لباسشویی شدند...🍃
مدتی که گذشت بسیار خسته شده بودند و من تصمیم گرفتم تا با آب پرتغالی گلویشان را تازه کنم....🍹😍
لیوانی آب پرتغال گرفتم و چون دست آقاجان کثیف بود...خودم آن را تا نزدیک دهانشان آوردم تا نوش جان کنند😋☺️
و نگاه بسیار محبت آمیز آقاجان تشکری بود که از من کردند طوری که این نگاه تا عمق وجودم نفوذ کرد و هنوز هم مشتاق آن نگاه ایشانم....🍃❤️
وقت نماز که هردو برای نماز آماده شدیم و من نمازم را اقتدا کردم🌹
و هنوز و آخرین نمازی که با هم خواندیم برایم بسیار لذتبخش و شیرین است...😊
#خاطره از عروس #شهید__شاه_آبادی
@modafeaneharaam
🍃❤️🍃
🔰ده روزی مانده بود به عید نوروز۹۶
🔸آمد که جایی سراغ نداری در وقتهای تعطیلاتی بایستم کار کنم؟
🔹گفتم:(( اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد.))
▫️خب اگر من بودم قاعدتا برایم مهم بود که چقدر حقوق میدهد؛ بیمه میکند یا نه و ساعت کاریاش به چه شکل است.
🔻اولین سوالش این بود: (( سرِ ظهر میذاره برم نماز اول وقت بخونم؟))👌
🔸تا بعد از سیزدهم عید آمد مغازه.
وسط کار کلا نقل زبانش سوریه و شهادت و رفقای شهیدش بود.🌹🕊
🔹برای اینکه جو را عوض کنم.
گفتم:(( برو بابا! منم اگه برم شهید میشم.))
▫️صاحبمغازه گفت: (( محسن! اینطور فایده نداره. برو یه گونی بزرگ بیار این مجید رو کله کنیم بره.))
🔻همینطور که داشت شیرینیها را میچید داخل جعبه گفت: (( پررو میشه؛ ولی تو جنگ خودمون بودن همچین منافقایی که سرشون به سنگ خورد و رفتن و شهید شدن. یه دفعه میبینی این مجید شهید میشه و سر ما بیکلاه میمونه!))❤️
📖برشی از کتاب #سربلند
#شهید_محسن_حججی🌹🍃
#شهدا_مثل_آیه_های_قرآن_مقدسند
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات
@modafeaneharaam
شب عروسی مان🎉 در آن گیر و دار پذیرایی از مهمان ها به من گفت
بیا نماز جماعت...☺️
گفتم : نه، الان درست نیست، آخه مردم چی می گن....😕
گفت:« چی میخوان بگن؟؟؟🤔
گفتم: می خندن به ما 🙄🍃
گفت: به این چیزا اصلا اهّمیت نده.☺️
اذان که گفته شد
بلند شد نماز بخواند....
دید همه نشسته اند و کسی از جا بلند نمی شود....😒
از همه مهمان ها خواست برای نماز جماعت آماده شوند 👌🍃
همه هاج و واج به هم نگاه می کردند.😳 نماز جماعت در مجلس عروسی؟ عجیب بود. سابقه نداشت...کم کم همه آماده نماز شدند...❤️
گفتند:«به شرط این که خود داماد امام جماعت بشه...😁
نماز جماعت را به امامت سید مسعود خواندیم....😊😍
برگرفته از خاطره همسر #شهید_سید_مسعود_طاهری
@modafeaneharaam
اومده بود مرخصي بگيره
يه نگاهي بهش کردم ، گفتم : ميخواي بري ازدواج کني ؟؟؟😍
گفت : بله ميخوام برم خواستگاري☺️
گفتم : خب بيا خواهر منو بگير...🍃
گفت :جدي ميگي آقا مهدي...
گفتم :به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو☺️
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود...😁
به خانوادش گفته بود :
" فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد...😍
بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده...😂
پرسيده بود :چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من...😒
گفته بودن :
بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه...😂😄
#شهید_مهدی_زین_الدین
@modafeaneharaam