298.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاران همه رفتند
افسوس که جا مانده منم
#شهادتت_مبارک_حاج_قاسم😭
#جامانده_ماییم
@Modafeaneharaam
ابراهیم جان مهمان داری...😭💔
نوروز سال قبل در سفر عتبات بودم. روزی که به کربلا رسیدم، به نیابت از ابراهیم زیارت و دعا کردم.✨
همان شب در عالم رویا مشاهده کردم که در بین الحرمین جمعیت زیادی نشسته اند. مانند جلسات هیئت‼️
من هم وارد شدم و گوشه ای نشستم. یکباره دیدم که ابراهیم، با همان چهره ملکوتی روبروی من نشسته.
خواستم به طرفش بروم اما خجالت کشیدم😞. از آقایی که چای پخش میکرد پرسیدم: ایشون ابراهیم هادی است؟!
گفت: بله
گفتم: اینجا در عراق چه میکند؟🙁
به آرامی گفت: ایشون آمده برای مشاوره به حاج قاسم سلیمانی ...🕊
@Modafeaneharaam
🔻سردار سرتیپ قاآنی به فرماندهی نیروی قدس سپاه منصوب شد
🔹درپی شهادت سردار پرافتخار حاج قاسم سلیمانی، حضرت آیت الله خامنهای فرمانده معظم کل قوا با صدور حکمی سردار سرتیپ پاسدار اسماعیل قاآنی را به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب کردند.
متن حکم فرمانده معظم کل قوا به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹درپی عروجِ شهید عالیمقام سردار پرافتخار حاج قاسم سلیمانی رضوان الله علیه، فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به سردار سرافراز سرتیپ اسماعیل قاآنی که در شمار برجستهترین فرماندهان سپاه در دفاع مقدس بوده و در طول سالیان متمادی در نیروی قدس در کنار سردار شهید در منطقه خدمت کرده است میسپارم.
🔹برنامهی آن نیرو عیناً همان برنامهی دوران فرماندهی شهید سلیمانی است. از همهی همکاران آن نیرو حضور و همکاری آنان را با سردار قاآنی خواهانم و توفیق و تأیید و هدایت الهی را برای ایشان مسألت میکنم.
سید علی خامنهای
۱۳ دی ماه ۱۳۹۸
@Modafeaneharaam
تنها خاطره بنده از سردار سلیمانی؛
13رجب سال 96 یا 95 بود نجف مشرف بودم..اومدم وارد حرم بشم دوستم صدام کرد..گفت اونجارو ببین😊..دیدم شخصی داره زیارتنامه میخونه، دقیق شدم دیدم حاج قاسم سلیمانی هست..😍
همراهیانش متوجه ارادت من خدمت ایشون شدن ، بهم اشاره کرد صبر کن دعاش تموم شد بیا جلو..✋
بعد از دقایقی نشست و افتاد روی درگاه حرم امیرالمومنین
دستانش رو روی زمین میکشید و به صورت و بدنش میمالید ..😭
بلند شد که سمت ضریح بره رفتم جلو..اولین دیدارمون بود..ولی چنان با محبت منو در آغوش کشید 😍و محبت کرد که شیفته اخلاقش شدم..😭
بهش گفتم من مداحم این شماره منه، هرجا بگید میام خصوصی براتون روضه میخونم..😊
لبخندی زد ؛ صورتم بوسید و نوازش کرد گفت خیلی کار و عجله دارم..اگر فرصت کنم چشششم..
حاجی اومد وایساد به نماز..
همراهیانش کم بودن..دیدم احتیاج دارن به اینکه کسی وایسه جلو تا حاجی کمتر دیده بشه و دورش ازدحام نشه..اشاره کردم من هستم وایسم؟ با لبخندی تایید کردن، من ایستادم جلو..
هی برمیگشتم نگاش میکردم.😍
با دست مجروحش توی قنوت، غرق در مناجات و حال خودش بود و اشک چشمانش سرازیر...اصلا توجهی به اطراف نداشت..😭
نمازش تموم شد. او رفت و دلم را با خود برد..
شهادتت مبارک زائر دلباخته...💔
هربار برم نجف برات زیارت میکنم ،تو هم منو پیش مولا شفاعت کن..😔
#سردارشهیدمدافعحرمقاسمسلیمانی
راوی:قاضی زاده
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ #شھید_محسن_حاجی_حسنی #قسمت_شصت_وسوم 🌸 کاروان قرآنی ایران، هجده نفر بودند. ا
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_وچهارم
😔 همه منتظر بودند تا مأموران سعودی انتهای خیابان را باز کنند.
اما خبری نبود.
محسن، مبهوت شده بود. کم کم جمعیت او را از حمید و مسعود جدا کرد.
😢 مسعود دستش را دراز کرد سمتش و گفت :
_ بیا محسن!
اما جمعیت محسن را با خودش برد.
دو دقیقه نگذشته بود که بین حمید و مسعود هم فاصله افتاد.
🌹حمید سعی کرد صدایش را به مسعود برساند :
_ فکر نمی کنم از این مهلکه جان سالم به در ببریم!
و از هم دور و دورتر شدند.
😭 از هرطرف بوی مرگ می آمد.
هرکس با زبان خودش از خدا کمک می خواست.
مأموران سعودی فاجعه را می دیدند و فقط با بلندگوهایشان می گفتند :
_ برگردید!
🔥 اما به کجا؟!
یکی می گفت که راه برگشت هم به خاطر عبور یکی از مقامات سعودی بسته شده.
ساعت ها همین طور گذشت.
یکدفعه ندایی بین جمعیت پیچید.
🌷همگی از هم خواستند که بنشینند. سخت بود. اما همه سعی کردند به این توصیه عمل کنند.
همین باعث شد که از فشارها کم شود.
اما فشار بخشی از مشکل بود.
فاجعه اصلی تشنگی بود. 😭
💥☀️بدن های حاجیان زیر آفتاب ظهر عربستان داشت می سوخت.
طول جمعیتی که گرفتار شده بودند به صدها متر می رسید.
بالاخره مأموران سعودی دست به کار شدند.
از ابتدای مسیر شروع کردند به جمع آوری اجساد ... 😭😭
@Modafeaneharaam
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_شصت_وپنجم
😔 پنجشنبه روز عید قربان، مامان حالش بدتر از دیروز شده بود.
ساعت ده صبح، دیگر طاقتش طاق شد.
شماره مصطفی را گرفت.
😢 پرسید :
_ چه خبر از محسن؟! از دیروز حالم خیلی بده!
مصطفی از پیامکی گفت که تازه به دستش رسیده.
خبر داده بودند در منا حادثه سنگینی اتفاق افتاده.
💔 یکی انگار قلب مامان را پاره کرد. حس کرد قلبش در قفسه سینه رها شده :
_ وای خدا! چی شده؟ یا امام زمان!
مصطفی پشیمان شد از حرفش.
🌷مامان را دلداری داد.
گفت به محسن می سپارد رنگ بزند خانه.
ساعت دوی بعد ازظهر شده بود و هنوز از محسن خبری نبود.
🌺 مامان تلویزیون را روشن کرد.
مجری اخبار ساعت 14 داشت می گفت :
_ در منا تعداد زیادی از حاجیان به خاطر ازدحام زیاد و گرمای هوا جان خود را از دست دادند .... .
🍁🍂 مامان به مردم سپید پوشی که روی هم تلنبار شده بودند خیره ماند.
با خودش گفت :
_ اگر محسن حالش خوب بود به من خبر می داد! حتما بلایی سر بچه ام اومده! 😭
جمعه خبر آمد که محسن مفقود شده.
به تمام بیمارستان های مکه زنگ زدند.
خبری نبود ... 😭
@Modafeaneharaam