مدافعان حرم 🇮🇷
🔴#مطلب_خواندنى
بخشی از دستنوشتههای شهيد مدافع حرم نويد صفرى در مورد «مراقبت و محاسبه نفس»
شرايط «#مراقبه» سخت است. اينكه مراقب باشيم #دروغ نگوييم، #غيبت نكنيم، #ناسزا نگوييم، خلاصه فعل بد و #حرام انجام ندهيم، درست است، همه اينها صحيح است و بايد ترك آنها گفت. اما چه مىشود كه گاهى حالى #خوش و گاهى حالى #ناخوش داريم يا حالات عالى پس از #زيارات يا جلسات #موعظه كمكم و به مرور زمان از بين مىرود، حتى با اينكه به خود #قول مىدهيم كه «مراقبه» داشته باشيم و همين كار را مىكنيم اما پس از مدتى مىبينيم كه همان انسان #سابق هستيم. به نظر من اين موضوع برمىگردد كه ما «#مراقبه» انجام مىدهيم اما «#محاسبه» نه. يعنى وقتى #ناخودآگاه اشتباهى از ما سر مىزند يا غيبتى را مىشنويم، #بىتفاوت از او مىگذريم و «#استغفار» نمىكنيم و حساب نمىكنيم كه بابت اين #اشتباه بايد چه كنيم. مثلاً اگر فكرمان جايى رفت كه نبايد برود به خودمان قول بدهيم بابت بابت هر #پرواز بىموردِ مرغ دل، شب هنگام موقع #خواب، در اوج مستى خواب ١٠٠ #صلوات بفرستيم تا «#جبران» مافات شود، انشاءالله
@modafeaneharam
#همسر_شهید_امین_کریمی:
در #خواب دیدم که یک نامه به من دادند. نوشته بود:
آقای #امین_کریمی به عنوان #محافظ درهای #حرم_حضرت_زینب_س منصوب شد.🌹🍃
پایین نامه هم #امضای حضرت زینب سلام الله علیها بود☺️🍃
#خـــواب
چند وقت پيش يكي از دوستان خواب شهيد مرادی رو ميبينه👀
ميگفت #شهيد_مرادی رو ديدم از حال مرتضي پرسيدم!؟
گفت: مرتضي رو ما هم هفته اي يك بار ميبينيم....
پرسيدم چرا ؟
گفت چنان #مقامي بهش دادن از ما بالاتره، سرش خيلي شلوغه🕊
اي مرتضي جان دلم برات تنگ شده داداشم😔💔
#شهید_مرتضی_کریمی🌷
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
✍راوے : دوست شهید
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_بـیـسـتوهـفتـم
تـقـدیـم به مـحمـودرضـا
روزهای آخرسال۱۳۸۹بود
چندروزمانده به #عیدباید قبل ازپایان سال ازپایان نامه دکترای تخصصی دفاع می کردم🙂 وقتی رسیدم تهران شب یک راست رفتم سراغ #محمودرضا برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم☹️ ونگران آبرومندانه برگزارشدن جلسه#دفاع بودم به#محمود رضا گفتم هیچ چیز آماده نیست🙁، وفرداهم وقتش راندارم فردا می توانی بامن بیایی جلسه دفاع؟😒
گفت:چه چیز راباید آماده کنیم😊؟گفتم باید #شرینی #آبمیوه،لیوان #بشقاب #ظرف بلور #میوه کارد #چنگال واین جور چیز ها بخرم🙂 گفت ظرف وظروف رادیگر میخواهی چه کار😕؟ گفتم بشقاب ها ولیوان ها اگریک بارمصرف باشند پایان نامه ام نمره نمی آورد.😐
گفت اینها را ازخانه می بریم گفتم برو کت وشلوارت را هم بیاور بی چون وچرا رفت دو دست کت شلوار آورد☺️ امتحان کردم یک دستش راکه سورمه ای واتو کشیده بود.🙂
گذاشتم کنار صبح ماشین پرایدش رابرداشت وسایل را زدیم توی ماشین واز#اسلامشهر راه افتادیم سمت دانشگاه #تهران🙂 خودش هم برای حضور درجلسه لباس مرتبی پوشیده بود☺️با ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطرآن باید قبل از دفاع،دوساعتی پله های دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین می رفتن!😣
در این فاصله #محمودرضا رفت میوه و چندجعبه آبمیوه خرید☺️.تنها چیزی که آنروز خودم رفتم خریدم،یک جعبه شیرینی بود ک باعجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم🍃.غیر از این جعبه شیرینی،همه #کاراهای جلسه را #محمودرضا ردیف کرده بود.👌
حتی وسایل و میوه ها و جعبه های آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفتی تئاتر دانشکده آورد☺️ یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاییدسر جلسه و چند دقیقه قبل ازشروع جلسه برگشت.😒
خاطره خوش #همراهی آن روز #محمودرضا را فراموش نمی کنم.💔
که چقدر از اضطرابم کم کرد.دوست دارم اگر گذرم دباره به کتابخوانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صحفه تقدیم نامه،#نام_محمودرضا را کنارنام #بلند_شهید_مهـدے_باکری که #پایان نامه را به او #تقدیم کرده ام اضافه کنم❤️.#آبروی آن #جلسه را از #محمودرضا گرفتم.💔👌
🍂 #قسمت_بـیـسـتوهـشـتم
بےخـواب و بے تـاب
یک روز زنگ زد #گفت:فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند.اگر وقت داری بیا.🙂
بعدا نمی توانی این جور جاها بیایی.دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با #بسیجی های#پایگاه مقاومت حمزه ی سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان.🙂
دو روزی که مهمان پادگان بودیم #محمودرضا خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزارشود👌.من ندیدم #محمودرضا توی آن دوروز #بخوابد.🍃
کسی اگر نمی دانست،فکر می کرد #محمودرضا مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد.✌️
شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم.بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم.☹️
#محمودرضا مرا برد اتاق خودش.تختش را نشان داد و گفت:تو اینجا بخواب☺️ .قرار بود تا #اذان صبح استراحت کنیم.بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر🔫.گفتم تو کجا می خوابی؟#گفت من #کار دارم تو بخواب.🙂
این را گفت و رفت.من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم.مرتب چک می کردم که ببینم برگشته یا نه.بالاخره هم نیامد ومن #محمودرضا را بعد از صبحانه،وقتی که داشتیم آماده می شدیم برویم میدان تیر،🔫جلوی ساختمان دیدم☹️.چشم هایش #خواب #آلودوپف کرده بود🙁.
آستین هایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بودپایین و داشت با عجله به سمتی می رفت صدایش زدم.😕
کنار درخت کاج کوچکی ایستاد دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون اوردم و گفتم بایست می خواهم #عکس بگیرم📷.دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد☺️.دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.نمی دانستم قرار است میدان را #خودش_اجرا کند👌🙂.
با اینکه تا روز قبل #استراحت نکرده بود،توی میدان آنقدر #سرحال بود که انگار چندساعت خوابیده است.✌️
قبل از رفتن به میدان تیربه بچه ها گفت:#ده تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید👌.استفاده هم به این است که در این وضعیت #حساس_جهان_اسلام و نیازی که به مجاهدت ما دارد☝️،اینجا بدون #نیت نباشید،#نیت_کنید❤️ و #تیراندازی کنید🔫. خیلی با #روحیه بود.شوخی میکرد☺️.عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان #محمود رضا را #خسته نشان نمی دهد✌️.
تا عصر همینطور #قبراق بود و میدان را #اجرا می کرد. توی آن دو روز #محمودرضا برای اینکه به #بسیجی هایی که مهمانش بودندخوش بگذرد همه کار کرد.👌☺️👌
#ادامه_دارد
@modafeaneharaam
سعید خیلی مهربون 💞و منظم بود وقتی #شهید شده بود ،همه از خنده هاش ☺️می گفتند..صدای خنده هاش، #شوخی های به جاش..خیلی هم عاشق عکاسی 📸بود، از همه ی اقوام عکس داشت، با همه رفیق بود..از سوم تا پنجم #دبستان تقریبا بیشتر روزها خاطره هاشو می نوشت📝..از اول راهنمایی دیگه هر شب قبل از #خواب حتما اتفاقات اون روزشو یادداشت میکرد📕..الان ما #موندیم و یه عالمه دفتر خاطره و عکس و تصور زندگی با سعید.😔
برادرم چند #مرتبه رفت برای ثبت نام نیروی انتظامی👮 ولی قبولش نکردن، هر دفعه به یه بهانه ای؛ تا بالاخره #تلاشهاش نتیجه داد..وقتی قبول نمیشد،خیلی ناراحت میشد😢 ولی، اصلا به #اطرافیانش چیزی نمیگفت. این که من هم الان #اطلاع دارم به خاطر خوندن دفتر📕 خاطراتشه
راوی:خواهر شهید
#سعید_سلمان
#سالروز_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
خواب شهید صدرزاده را دیده بود
🌸دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم، دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد🕊. کمتر شوخی می کرد، اوقات فراغتش را مشغول قرائت #قرآن بود.اگر کوچک ترین #غیبت می شنید🚫، تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
🌸یک روز وقتی از خواب بیدار شد، ناراحت بود. آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت #خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده) بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید🔆.
می گفت:"سید با خنده، ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت: بامعرفتا❗️به شماها هم میگن رفیق‼️ چرابه خانواده ام سر نمیزنید⁉️
🌸دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت😞.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت: "دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه😭؟ خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
🌸می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت: "غصه نخور🙂همه رفقایی که جامانده اند، #شهادت روزیشون میشه."🕊
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم
#شهید_مدافع_حرم
احمـد مکیان🌹
@Modafeaneharaam
♦️ از زبان امیر_محمد
7 ساله فرزند شهید
🔸بابا میاد به خونه و به ما همش سرمی زنه
بعضی شبا ،ازشب تا صبح بابام تو خوابم میاد پیشم وهی میره😢. دوباره میاد خونه منو می بینه و باز میره. #بابام تو #خواب بهم هیچی نگفت، فقط منو میدید خوشحال می شد.
چند بارم تو روز دیدم #بابام تو خونه ست و داره وارد اتاقم میشه، از اتاقم میاد بیرون ما رو هم نگاه می کنه، اما اون لحظه هرچی به بقیه میگم نگاه کنین، #بابام رو نمی بینن😞، فقط خودم می بینمش،نمیدونم برا چی این جوریه!!💔😔
#شهید_مدافعحرم_مهدیطهماسبی
#امیر_محمد_فرزند_ارشد_شهید
@Modafeaneharaam
ديشب خواب ديدم مسعود برگشته و زندگى عادى داريم
از بودن مسعود هم خوشحال بودم و هم نگران ...😞
پيش خودم فكر مى كردم ، انقدر مسعودو صدا زدم تا برگشته..😢
نگران بودم چون نمى خواستم سرنوشتش عوض بشه
با اينكه از ديدنش لذت مى بردم و سير نمى شدم ولى يه جورايى از صدا زدنش پشيمون شده بودم🙁
مى گفتم كاش خود خواه نبودم و صداش نمى زدم تا مجبور نشه بخاطر من برگرده🍁
فكر مى كردم اگه آخر زندگيش شهادت نباشه چى؟
اينطورى كه آخرتشو خراب كردم😔
بعد از اين فكرا ديگه خوشحال نبودم
دلم براش مى سوخت
فكر مى كردم ، حيفه مسعود، جوون به اين خوبى و رعنايى نيست ، به جاى شهادت يه روزى بميره. .
آخرش توى ذهنم به اين نتيجه رسيدم كه كاش خواب باشم و مسعود شهيد😭 شده باشه.
تا بعد از ظهر يادم نبود خوابشو ديدم وقتى يادم افتاد با تمام وجود خدارو شكر كردم كه خوابشو ديدم و سر نوشت مسعود تغيير نكرده.😊
خدارو شكر با ديدنش توى خواب سراسر وجودم پر از انرژى شده .
راضيم به رضاى خدا و عاقبت بخيرى پاره تنم.
اى كاش عاقبت ما هم مثل مسعود ختم به خير و شهادت باشه.😔💔
.
ان شاءالله
.
#٢٢_مرداد_٩٨
#خواب #مادر_شهيدمدافعحرم
#مسعود_عسکری
#سالروز_شهادت🕊
@Modafeaneharaam