دفتر اعمال نزد یار
مولایی که دفتر انتظارم را ورق میزنی، می بینی صفحه های اینترنتی و سایت ها را بیشتر از امامم دنبال میکنم. حتی گاهی صبح زود صفحه تلگرام و اینستایم را چک میکنم اما عهدم را نه، ندبه ی جمعه را که دیگر هیچ.
از اول شنبه درون خودمان تلنبار میشویم و تا آخر پنج شنبه همینطور تکرار، جمعه می آید و ما لنگ ظهر بیدار میشویم خیر سرمان منتظر دیداریم. خلاصه اینکه بی تو روزگار میگذرانیم دست خودمان نیست تنمان به گناه عادت کرده، میگویند میبخشی، گیرم که ببخشی از خجالت چه کنیم؟ اصلا اگر ما منتظریم چگونه تاکنون بی تو نمردیم؟
میدانیم باید به راه بیاییم تا از راه بیایی. اما چه کنیم که وسوسه های هوَس خِرخِره مان را جویده است. خودت ما را از بن بست دنیا نجات بده، سربِراه کن ما را، به جبر هم که شده...
اللهم عجل لولیک الفرج
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران،
محسن بعد از معاینه از دکتر پرسید :
" آقای دکتر مجرای اشکـــ چشمم سالمه .. ؟
میتونم دوباره با این چشم گریه کنم ؟ "
دکتر پرسید :
" برای چی این سوال رو میپرسی پسر جون .. ؟ "
محسن گفت :
" چشمی که برای امام حسین ' علیه السلام ' گریه نکنه به درد من نمیخوره .. "😭
🌹شهیـد محسـن درودی🌹
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
توروخـــــدا واسه همـــه بفرستید🙏، حتمـــــا ببینیـد
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
سر قبر نشسته بودم … باران می آمد.
روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی …
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم…
@modafeaneharaam