eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🦋] { السلام علی الحسین🖤 و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ( علیه السلام ) } اول صبح ⛅️ سلامی به تو میچسبد ، عجیب...🥀 یازهرا🌷 ♡   (\(\      („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━┓    ●•🦋@MohammadHossein_MohammadKhani
⚘﷽⚘ همیشه میگفت: ملیحه ما یه نگاه ڪردن داریم یه دیدن؛ من شاید خیلے ها رو تو خیابون ،ولے یادت باشه فقط تورو مےڪنم.❤️ 🌷شهید_عباس_بابایے 🌹یادش با ذکر 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
^_^: ‼️ وقتے‌ دارے روزاے‌ِ سختے‌ رو‌ ميگذرونے‌ و‌ متعجبے كه پس‌ خدا‌ كجاست؟؟🤨 يادت باشه استاد‌ هميشه موقع سكوت ميكنه ..😊❤️ محمد حسین محمد خانی یازهرا🥀 .🌧 .☀️ @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
^_^: 🍃 ●اگه میخواے فردا دور تابوتت بگردن، باید امروز دور امام زمانت بگردے...! راست میگه...!😇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌸🌱•° [📿] ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤲 •........••✾•🌸•✾••........•‌ @MohammadHossein_MohammadKhani •........••✾•🌸•✾••........•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتهای اتاق دری باز میشد که آنجارا آشپزخانه کرده بودند.بزور دو نفر پای سماور میاستادند و بعد از روضه چایی میدادند. به نظرم همه کاره آنجا حاج محمود بود. از من قول گرفت به هیچکس نگویم که آمده ام اینجا. در آن آشپزخانه پله هایی آهنی بود که میرفت روی سقف اتاق.شرط دیگری هم گذاشت:نباید صدات بیرون بیاد!خواستی گریه بکنی یه چیزی بگیر جلو دهنت. بعد از روضه باید صبر میکردم همه بروند و خوب که آب ها از آسیاب افتاد، بیام پایین. اول تا آخر روضه آنجا نشستم و طبق قولی که داده بودم، چادرم را گرفتم جلوی دهانم تا صدای گریه ام بیرون نرود. آن پایین غوغا بود.یک نفر روضه را شروع می‌کرد.ب بسم الله را که میگفت صدای ناله بلند می شد.همینطور روضه دست به دست می‌چرخید.یکی گوشه ای از روضه قبلی را می‌گرفت و ادامه میداد. گاهی روضه در روضه میشد.تا آنم.قع مجلسی به این شکل ندیده بودم.حتی حاج محمود همانطور که در آشپزخانه چایی می‌ریخت ، با جمع ناله میزد. نمیدانم بخاطر نفس روضه‌خوان هایش بود یا روح آن اتاق ، هیچ کجا چنین حالی را تجربه نکرده بودم.توصیف نشدنی بود ‌. فقط میدانم گریه آقایان تا آخر مجلس قطع نشد،گریه ای شبیه مادر جوان از دست داده. ادامه دارد...