کاش همانگونه که در نوشته ها و شعرهایم به دنبال قافیه و هماهنگی هستم تا نوشته هایم زیباتر شوند میتوانستم قافیه های زندگی ام را با تو هماهنگ کنم...
و تو شوی قافیه ی روزگار من...
قید و نهاد زندگی من...
#شهید_مصطفی_صدرزاده_سیدابراهیم 💔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
سلام داداش مصطفی!!~[❤°~^]
منم میبری پیش خودت؟!😔🖤
دلم گرفته ای رفیق😭
لبریز بغضم این روزا😭💔
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
صدای گریه اش آرومم کرد.نمف راحتی کشیدم.
دکتر گفت :بچه رو مرده دنیا آوردم،ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد.اجازه ندادند بچه را ببینم.دکتر تأکید کرد اگر بچه رو نبینم به نفعه خودته.گفتم یعنی مشکلی داره.گفت نه هنوز موندن یا رفتنش معلوم نیست ،احتمال رفتنش زیاده.بهتره نبینیش.
وقتی به هوش آمدم محمد حسین رو دیدم.حدود هشت و نیم صبح بود و از شدت خستگی داشت وا میرفت ،نا و نفسی برایش نمانده بود.آنقدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثله کاسه خون.هرچه بهش میگفتند که اینجا بخش زنانه و باید بروی بیرون به خرجش نمیرفت.اعصابش خورد بود و با همه دعوا میکرد.سه نصف شب حرکت کرده بود.میگفت نمیدونم چطور رسیدم اینجا.وقتی دکتر برگه مرخصی رو امضا کرد،گفتم میخوام ببینمش.باز اجازه ندادن.گفتن بچه رو بردن اتاق عمل،شما برین خونه و بعد بیاین ببینیدش . محمد حسین و مادرم بچه رو دیده بودند.روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش.هیچ فرقی با بچه های دیگه نداشت . طبیعیه طبیعی.فقط کمی ریز بود،دو کیلو و نیم وزنش بود و چشمان کوچک معصومانه اش باز بود.
بخیه های روی شکمش را که دیدم دلم برایش سوخت.هنوز هیچ نشده رفته بود زیر تیغ جراحی.دوباره ریه اش را عمل کرده بودند.حواب نداد.نمیتونست دوتا کار را همزمان انجام بدهد .اینکه هم شیر بخورد هم نفس بکشد.پرسنل بیمارستان گفتند :تا ازش دل نکنی این بچه نمیره.
دوباره پیشنهاد و نسخه هایشان مثله خوره افتاد به جونم.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
با دستگاه زنده است.اگه دستگاه رو جدا کنی میمیره.
رضایت بدین دستگاه رو جدا کنیم.هم به نفع خودتونه،هم به نفع بچه.اگه بمونه تا آخر عمر باید یه کپسول اکسیژن ببنده به کولش.
وقتی میشد با دستگاه زنده بماند،چرا باید اجازه میدادیم دستگاه رو قطع کنند.
۲۴ ساعته اجازه ملاقات داشتیم ولی نه من حال روزه خوبی داشتم نه محمد حسین.
هردو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه میداشتیم.نامنظم به بچه سر میزدیم.
عجیب بود برایم.یکی دو بار تا رسیدم ان آی سی یو مسعول بخش گفت به تو الهام میشه،همین الان بچه رو احیا کردیم .
یکی از پرستار ها گفت این بچه آرومه ،درست وقتی شما میاین گریش شروع میشه.میگفت انگار بو میکشه که اومدین.
میخواست کارش را ول کند.روز به روز شکسته تر میشد.رفت کلی پرچم و کتیبه از هیأت گرفت و آورد خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت ام البنین مجلس گرفت.
مهمان ها که رفتند،خودش دوباره شروع کرد روضه خواندن.روضه حضرت علی اصغر و حضرت رباب.
خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم.همه طلا ها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند یکجا دادیم برای عتبات.میگفتند نذر کنید ،اگر خوب شد بعد بدید.
قبول نکردیم.محمد حسین گذاشت کف دستشان که: معامله که نیست.
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
♥️✨~امامصادق(علیه السلام)فرمودند :
[هرکهبعدازنمازعصر
هفتادمرتبهاستغفارکند~^📿🌻
یعنیاستغفراللهبگوید ،
خداوندگناههفتادسالاورامیآمرزد
و اگراینقدرگناهندارد🌿💕
ازگناهانپدرومادرشمیآمرزد
واگرآنهاهمنداشتهباشند
ازفامیلاومیآمرزد
واگراینهاهمندارند
همسایههایاورامیآمرزد|¦🧡🍊]
📓🌈⛈~بحارالانوار ج ۸۳
♥️⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋
@MohammadHossein_MohammadKhani
سلام علیکم
شهادت آقا مصطفی مبارک😢💔
ختم قرآن داریم برای شهید تا پنج شنبه هفته شهید وقت داره هر جزئی که قرائت می کنید رو به این آیدی ارسال کنید :
@CiefKomeyl
یادمون باشه شهدا خیلی بیشتر از هدیه هامون جبران می کنن
یا علی مدد🌿
آهایبَچهحزباللهی✌️
الاناگردرسنخونےکہنمیگن
طیبہاللھانفسکم
فقطدرگیرکارفرهنگیہ
فرداپسفردامیگن
نگاهکنانقلابیاچقدربےسوادن
هیچےبارشوننیست💔
اینانقلاب
بہامثالشهیداحمدیروشننیازداره✌️🏻✨
#کارفرهنگےدرکناردرس
#شهیدعشق ❤️🌱
#شهید_محمدحسین_محمدخانے
@MohammadHossein_MohammadKhani
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید مصطفی صدرزاده:
وقتی کار فرهنگی را شروع می کنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود، تازه اول مبارزه است. زیرا تازه شیطان به سراغتان می آید.
#شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹
🌸یازهرا🌸
🌹❤️🌹❤️🌹❤️
@MohammadHossein_MohammadKhani
✨با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید.
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند...📿
✨آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد.
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم.
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
✨لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست❗️
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_محمدحسین_محمدخانے
🌺یازهرا🌺
@MohammadHossein_MohammadKhani