eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت رمان😊
دلم را برد ،به همین سادگی. پدرم گیج شده بود که به چه چیز این آدم دل خوش کرده‌ام. نه پولی، نه کاری، نه مدرکی، هیچ؛ تازه باید بعد از ازدواج میرفتیم تهران .پدرم با این موضوع کنار نمی‌آمد .برای من هم دوری از خانواده ام خیلی سخت بود .زیاد می پرسید:« تو همه اینا رو میدونی و قبول می کنی.» پروژه تحقیق پدرم کلید خورد. بهش زنگ زد:« سه نفر رو معرفی کن تا اگه سوالی داشتم از اونا بپرسم.» شماره و نشانی دو نفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاه را داده بود .وقتی پدرم با آنها صحبت کرد کمی آرام و قرار گرفت. نه که خوشش نیامده باشد، برای آینده زندگی مان نگران بود. برای دختر نازک نارنجی اش .حتی دفعه اول که او را دید گفت:« چقدر این مظلومه.» باز یاد حرف بچه‌ها افتادم حرفشان توی گوشم زنگ می زد :«شبیه شهدا مظلوم.»یاد تو حس و حالم قبل از این روزها افتادم .محمد حسینی که امروز می دیدم ،اصلاً شبیه آن برداشته‌هایم نبود .برای من هم همان شده بود که همه می‌گفتند. پدرم کمی که خاطر جمع شد به محمدحسین گفت که می خوام ببینمت. قرار و مدار گذاشتن برویم دنبالش. هنوز در خانه دانشجویی اش زندگی می کرد. من هم با پدر و مادر می رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذره‌ای اظهار خجالت و کمرویی و صورتش نمی دیدم .پدرم از یزد راه افتاد سمت روستایمان اسلامیه و سیر تا پیاز زندگی اش را گفت. از کودکی اش تا ارتباط با مادرم اوضاع فعلی اش . ادامه دارد...
...بعد هم که دستش را گرفت طرف محمد حسین و گفت:« همه زندگیم همینه گذاشتم جلو کسی که میخواد دوماد خونه من بشه فرزند خونه منه و باید همه چیز این زندگی رو بدونه.» اون هم که دستش را نشان داد و گفت:« منم با شما رو راستم .»تا اسلامی از خودش و پدر و مادرش تعریف کرد؛ حتی وضعیت مالی اش را شفاف بیان کرد و دوباره قضیه موتور تریل را که تمام دارایی اش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسرخاله شد. موقع برگشتن به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر. یادم هست بعضی از حرف ها راکه می زد پدرم برمیگشت عقب ماشین را نگاه می‌کرد. از او می پرسید این حرف ها رو به مرجان هم گفتی؟ گفت :بله .در جلسه خواستگاری همه را به من گفته بود .مادرش زنگ زد تا جواب بگیرد .من که از ته دلت راضی بودم پدرم هم توپ را انداخته بود در زمینه خودم .مادرم گفت به نظرم بهتره چند جلسه دیگه با هم صحبت کنیم .کور از خدا چه خواهد دو چشم بینا. قار قارصدای موتورش در کوچه مان پیچید. سر همان ساعتی که گفته بود رسید ۴ بعد از ظهر از یکی از روزهای اردیبهشت. نمی‌دانم آن دسته گل را چطور با موتور اینقدر سالم رسانده بود .مادرم به دایی هم زنگ زده که بیاید سبک سنگینش کند. نشنیدم با پدر و دایی ام چه خوش و بش کردند .تا وارد اتاقم شد پرسید:: دایتون نظامی گفتم از کجا میدونید خندید که از کفش هاشون حدس زدم.» برایم جالب بود حتی حواسش به کفشهای دم در هم بود. ادامه دارد...
نماز برای شهدا🌸 برادرِ شهیدِ بزرگوار حمزه اباذری نقل می کند: «در زمین کشاورزی نزدیک روستا مشغول کار بودیم. می خواستیم هر چه زودتر کار تمام شود تا برگردیم به خانه که ناگهان حمزه دست از کار کشید و به طرف شیر آب رفت. با تعجب به او گفتم: کجا می روی؟ گفت: مگر صدای اذان را نمی شنوی؟ وقت نمــاز است گفتم: بیا کار را تمام کنیم، بعد می رویم نماز می خوانیم. با حالت عجیبی به من گفت: چطور این قدر به نفْسِ خودت اهمیت می دهی، اما به خدای خودت نه؟ و بعد رفت تا نماز را در اول وقت به جا آورد»🍀 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
|•°🌸°•| 🍃 . روزِ حساب کتاب کھ برسه...😟 بعضی از گُناهات رو کهِ بهت نِشون میدن؛ می‌بینی براشون استغفار نکردے!😞💔 اصلاً یادت نبوده!😔😭 امّا زیرِ هر گُناهت یه استغفار نوشته شده...!🙁💔 اونجاست کھ تازه میفهمۍ یکی به جات توبه کرده...!😳 یکی که حواسش بهت بوده؟! یه دلسوز...😌 یکی مثلِ 😭 [ يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا...]🥀✨ همینجورےکھ‌آقامون‌مھدے‌بھ‌یادمون بوده؛ماهم‌بھ‌یادشون‌باشیم‌باڪمتࢪ‌گناه کردنمون😇❤️ -- 💕 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 برگه‌ای که بر آن نوشته شده است🌻 الهی لا تکلنی... خداوندا مرا بپذیر.. خداوندا عاشق دیدارتم🌺 همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود🍃 خداوندا مرا پاکیزه بپذیر 🍃 قاسم سلیمانی محمدخانی 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
نماز شب🌷 سیره اخلاقی شهیدان(شب زنده داری) 🌿 از چشمانش می بارید، ولی، دیدم جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شب و مناجات با خدا خداوند می گوید🌻 «نیمه های شب که مصطفی برای نماز شب بیدار می شد، من طاقت یکی از هم رزمان شهید علی شفیعی می گوید🍂 «ایشان (شهید علی شفیعی) ضمن اینکه خودش نماز شب را ترک نمی کرد، دیگران را نیز شبی مرا بیدار کرد و گفت: نمی خواهی نماز بخوانی؟ 🍁وقتی شهید حاج احمد امینی، عاشق خدا و راز و نیاز با او بود و دیگران را نیز به عبادت شبانه یکی از هم رزمان وی چنین نقل می کند:با اینکه فرمانده گردان بود و از همه خسته تر، ولی اولین نفر بود که نیمه های شب به ساعت حدود یک نیمه شب بود که صوت حزینی مرا متوجه خود کرد. در آن نیمه های شب، لذت مناجات با خدا، خواب را از چشم عشاق می گیرد و شهید علی به نماز ایستادم و بعد برای استراحت به رخت خواب برگشتم. التماس دعا شب محمد خانی 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک چشمانم سرازیر است این شب ها ولی😔 غُصّه‌ے من‌ را نخور آقا به زُو‌ّارَت بِرِس روضه ع 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق هنو بیداری؟👀 بهتر نیس بری بخابی😊 آخه صبح با خدا قرار داری☺️ یوقت خواب نمونی🤗
التماس دعا😊