eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
@shahed_sticker۱۲۰۱.attheme
حجم: 79.8K
• #چریکی #تم_پسرونه #شهید_محمدحسین_محمدخانے 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
رفیق شهید! گاهی از آن بالا نگاهی به ما اسیران دنیا کن ؛ دیدنی شده حال خسته ما و چشم های پر از حسرتمان ! حسرت پرکشیدن
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خنثی سازی تله انفجاری توسط شهید 💪 بچه شیری که راه خود را پیدا کرد و در ۳۵ کیلومتری کربلا به درجه رفیع شهادت نائل شد 😭 @MohammadHossein_MohammadKhani
نحوه آشنایی اعضامون با داداش محمد حسین😍😊
بمونید برامون🌹❤️
سـت☝️🏻☺️❤️🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ایتا : آخرین بازدید ؛ 10 دقیقه قبل تلگرام : آخرین بازدید ؛ 8 دقیقه قبل اینستاگرام : آخرین بازدید ؛ 12 دقیقه قبل قرآن : آخرین بازدید ؛ رمضان سال گذشته! اَلَم یَانِ لِلَذینَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللَه آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دل های مومنان برای خدا خشوع کند...؟! |هُوَالَّذِی‌أَنزَلَ السَّکِینَةَ‌فِۍقُلُوبِ‌الْمُؤْمِنِینَ..| و مَن‌خدا... فقط‌وفقط،من‌مۍتوانم آرامش‌را در دل‌هایتان بریزم آنوقت‌شما‌کجاهاڪه‌دنبال آرامش‌نمۍگردید...!🖇 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلم نیامد گوشی را قطع کنم،گذاشتم خودش قطع کند.انگار دستی از داخل صفحه گوشی پاک هایم را محکم چسبیده بود.زل زده بودم به اسمش. شب اولی که نبود،دلم میخواست باشد و خروپف کند.نمیگذاشتم بخوابد،اول من باید خوابم میبرد بعد او.حتی شب هایی که خسته و کوفته از مأموریت برمیگشت. تا صبح مدام گوشی ام را نگاه می‌کردم.نکند خاموش شود یا در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم.مرتب از این پهلو به آن پهلو میشدم.صلح از دمشق زنگ زد.کددار صحبت میکرد و نمی‌فهمیدم منظورش چیست.خیلی تلگرافی حرف می‌زد.آنتن نمی‌داد.خیلی قطع و وصل شد.بدی اش این بود که باید چشم انتظار می نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند. بعضی وقت ها باید چند بار زنگ می‌زدیم تا بتوانیم یک دل سیر حرف بزنیم.بعد از بیست دقیقه قطع میشد.باید دوباره زنگ میزد.روز هایی میشد که سه چهارتا بیست دقیقه ای حرف هایمان طول می‌کشید. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامکی رد و بدل میکردیم.تلگرام که آمد خیلی بهتر شد.حرف هایمان را ضبط شده میفرستادیم برای هم.این طوری بیشتر صدای هم را می‌شنیدیم و بهتر میشد احساسات را به هم نشان دهیم.۴۵روز سفر اولش شد ۶۵روز.دندان هایش پوسیده بود.رفتیم پیش دایی اش دندانپزشکی.گفت چرا مسواک نمیزنی.گفت: ادامه دارد...