eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ‌ربِ‌الحسین💥🌤 سلام‌بابا‌سیدمھدےجان✋🏻 𝟑 صلوات‌‌به‌نیابت‌برادرشهیدمون تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌امام‌عصرعج🌻
(وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ ۖ) و پروردگارت، آمرزنده و صاحب رحمت است؛🌸🌱 کهف 58
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
・ᴗ・🍃!
• . شک ندارم کھ زنده‌ای ! وَ وقتی از تو معجزه‌ای میبینم یا وقتی به‌ تو متوسل می‌شوم ، وَ تو دستم را میگیری و کمکم میکنی ؛ یعنی زنده‌ای . آری شهدا زنده‌اند . ! ( : 💚 ' '
🌟 کم‌کم داشت حالم از اون شرایط به هم می‌خورد. بچه‌ها متوجه نمی‌شدن که من دارم سر کار می‌ذارمشون یا واقعا متن شعر همین‌ قدر سخیفه. خدا خدا می‌کردم که هر چه زودتر اثر فاخری که می‌شنیدیم بساطش جمع بشه. اما همیشه درست توی همین شرایط زمان کش می‌آد و واحد گذشت زمان از ثانیه به شبانه‌ روز تغییر پیدا می‌کنه. سیلون دست‌ به‌ سینه وایساده بود و داشت سعی می‌کرد عمق نداشتۀ شعر رو بفهمه! چند بار به سرم زد بهشون بگم: «ببینید بچه‌ها، این اصلا در سطحی نیست که اسمش رو شعر بذارم. طرف یه چیزی خونده رفته.» اما نمی‌شد. آبروریزی بود. بعد از اون‌ همه افاضات دربارۀ شعر و ادب پارسی و مردم ادیب کشورم جای همچین حرفی نبود. ویدد، که سمت چپ مغی نشسته بود و تا اون ‌موقع ساکت بود، گفت: «من فکر می‌کنم اصلا با معشوقش مؤدب حرف نمی‌زنه!» گفتم: «خب، البته بله، کلا شعرش جوری گفته شده که با آدم با فرهنگی طرف نباشیم!» مغی گفت: «خب، بعدش چی می‌شه؟» مستند داستان یک زن مسلمان ایرانی کتاب"خاطرات‌سفیر"
نماز شب، دعوتی به صمیمیت با خداوند است. در این شب‌ها، وقتی که ستاره‌ها در آسمان درخشانند و زمین در خواب است، انسان می‌تواند با دل پاک و آرام، به درگاه الهی دعا کند و از او طلب یاری کند
بِسْمِ‌ربِ‌الحسین💥🌤 سلام‌بابا‌سیدمھدےجان✋🏻 𝟑 صلوات‌‌به‌نیابت‌برادرشهیدمون تقدیم‌به‌ساحت‌مقدس‌امام‌عصرعج🌻
[يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا] ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را بسیار یاد کنید🌱🌻 آیه41 احزاب
پسرم ای پاسدار ارزشها روزت مبارک
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
پسرم ای پاسدار ارزشها روزت مبارک
• . پاسدار یعنـے ڪسۍ ڪھ کار ڪنھ ، بجنگھ ، خستھ نشـھ ! ڪسۍ ڪھ نخوابھ تا وقتـے خود بھ خود خوابش ببره . .♥️✌️🏻(: '
🌼 روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن‌قدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دو تا کاسة خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد. تند تند می‌بوسیدم و می‌گفت: «اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می‌خرم.» با این وعده و وعیدها، خام می‌شدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم. تازه آن وقت بود که سفارش‌‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم: «حاج آقا! عروسک می‌خواهم؛ از آن عروسک‌هایی که مو‌های بلند دارند با چشم‌های آبی. از آن‌هایی که چشم‌هایشان باز و بسته می‌شود. النگو هم می‌خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل‌های پاشنه‌چوبی که وقتی راه می‌روی تق‌تق صدا می‌‌کنند. بشقاب و قابلمة اسباب‌بازی هم می‌خواهم.» پدر مرا می‌بوسید و می‌گفت: «می‌خرم. می‌خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می‌خرد.» خاطرات قدم خیر محمدی کنعان‌(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) کتاب "دختر‌شینا"