بسم الرب الشھدا و الصدیـقین✨
سلام و عرض ادب خدمت اعضای عزیز و گرامی
ان شاءالله از امروز داستان ♥️قصھ دلبرے♥️ رو در داخل ڪانال بارگزارے میڪنیم
ڪانال رو بہ دوستانتـون معرفـی ڪنین تا از داستان قشنگـمون فیض ببـرن
اگر نظرے دارید با آیدے زیـر در میـون بزارید
@Sh_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_اول
حسابی کلافه شده بودم .نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند .
از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت.
مستقیم به او گفته بودند،آن هم وسط دانشگاه .
وقتی شنیدم گفتم:چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم،اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند.
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تاکید کرد : وقتی زنگ زد ،کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !
برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم . باورم نمی شد این صدا صدای او باشد . برخلاف ظاهر خشک و خشنش،با آرامش و طمانینه حرف میزد.
تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت .
از تیپش خوشم نمیآمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود . شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید با پیراهن یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوار .
در فصل سرما با اورکت سپاهیاش تابلو بود . یک کیفبرزنتی کولهمانند یکوری میانداخت روی شانهاش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ.وقتی راه میرفت،کفشهایش را روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_دوم
از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد،بیشتر می دیدمش. به دوستانم می گفتم:این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دههی شصت پیاده شده و همونجا مونده!
به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت بهما و روبه دیوار نشست. آن دفعه را خودخوری کردم .
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاهش به ما نیوفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم .بلندبلند اعتراضم را به بچهها گفتم . به در گفتم تا دیوار بشنود. زور میزد جلوی خنده اش را بگیرد .
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود . هرموقع میرفتیم،با دوستانش آنجا میپلکیدند. زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم :بچهها،بازم دارودستهی محمدخانی!
بعضی از بچههای بسیج باسبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف.
بین مخالفها معروف بود به تندروی کردن و متحجر بودن.اما همه از او حساب میبردند،برای همین ازش بدم میآمد. فکرمیکردم از این آدمهای خشکِمقدس از آنطرفبام افتادهاست.
اما طرفدار زیاد داشت .خیلیها میگفتند:مداحی میکنه،هیئتیه،میره تفحص شهدا،خیلی شبیه شهداست!
توی چشممن اصلا اینطور نبود. با نگاه عاقلاندرسفیهی به آنها میخندیدم که اینقدرها هم آش دهنسوزی نیست .
#ادامہ_دارد...💝
@MohammadHossein_MohammadKhani
دختر محـــــجـــــبـــــہ...
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
به قول خودت خشکــــِ مذهبــــ نیستی
اتفاقا
با حجاب هم گذاشته ای
بیشتر از خیابان هم رو گرفته ای
زیر عکست مینویسند:
"ماشالله!!!"
مینویسند: "چقدر بهت میاد"
میگویند: "چقدر خوشگل و ناز شدی"
حتی مردان عرب هم میگویند جمیلٌ
.
اما ...
.
یادت نرود!!!!
.
بخدا پسر رهگذر و مزاحم توی خیابان هم همین را میگوید
آنجــــــا،
احتمال ۹۰ درصد حیا میکنی
روی بر میگردانی
بی محلی میکنی
و
اینجــــــا،
.
میگویی: متشکرم...مرسی...چشماتون قشنگ میبینه و.... .
.
نمیدانم
حیای خود را باخته ای... .
یا اینجا همه به تو محرمند...
.
تصویرت را گذاشته ای توی فضای مجازی
با حجاب؟
یا به "بهانه" ی حجاب؟
🚨 #تلنگر
@MohammadHossein_MohammadKhani
ای شهيد!
مگر چه می بينی كه اين
چنينشاد و مسروری؟ 🌻
لبخند بزن دلاور..
لبخند بزن بر آنچه به آن
دست يافته ایلبخند بزن☺️
ك آنچه وعده الهی بود، به
حقيقت پيوسته است..
لبخند بزن به فرشتگان مقربی
كه به استقبالت آمده اند..🍀
به همرزمان #شهيدت..
به امام شهدا ..
لبخند بزن به ما كه چشم
به #شفاعت تو دوخته ايم..🤲🌺
j๑ïท➺°.•https://eitaa.com/joinchat/2778071092C66efe549e6
#صبحتونمنوࢪبھنگاھشهدا
دختری سه ساله بود که
پدرش آسمانی (شهید) شد . .
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند:
باسهمیه قبول شده!!!
ولی ... هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا!
یک هفته در تب سوخت...🥀😔
#التماستفکࢪ
@MohammadHossein_MohammadKhani
مراسم رونمایی از کتاب «جاده یوتیوب» جديدترين اثر از محمدعلی جعفری، نویسنده کتابهای «عمار حلب» و «قصه دلبری» یکشنبه ۲۳ شهریورماه از ساعت ۱۸ برگزار شد.
جعفری در «جاده یوتیوب» به سراغ زندگی جهادی شهید محمدحسین محمدخانی در سوریه رفته که از سوی انتشارات نشر معارف منتشر شده است.
این مراسم با حضور خانواده شهید محمدحسین محمدخانی و محمدعلی رکنی و با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار شد.
🌹🌹🌹
محمدعلی جعفری برای نوشتن از شهید محمدحسین محمدخانی (قصهی دلبری، و عمار حلب) نیاز دارد به خاطراتی که دست اول باشند. به خاطراتی که از همرزمان نزدیک شهید روایت شوند. و این نیاز سرآغازی میشود تا ایشان به سوریه برود.تا بتواند اطلاعات دقیق و صحیحتری از شهید محمدحسین محمدخانی به دست بیاورد.
جادهی یوتوب از این سفر و اتفاقهایش میگوید.
#شهید_محمدحسین_محمدخانے🌹
🌷یازهرا🌷
@MohammadHossein_MohammadKhani