#قصہ_دلبـرے
#قسمت_ھشتم
درسفر مشهد،ساعت یازدهشب بادوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانیشد اما سرش پایین بود و زمین را نگاه میکرد. گفت:چرا بهبرنامه نرسیدین؟ عصبانی گذاشتم توی کاسهاش: هیئت گرفتین برایمن یا امامحسین(ع)؟ اومدم زیارت امامرضا(ع) نهکه بندِ برنامهها و تصمیمهای شما باشم! اصلاً دوستداشتم این ساعت بیام بهشما ربطی داره ؟ دقِدلیام را سرش خالی کردم. بهش گفتم: شما خانمایی رو بهاردو آوردین که همه هیجدهسال رو ردکردن. بچهی پیشدبستانی نیستنکه! گفت: گروه سهچهارنفری بشید، بعداز نمازصبح پایین باشین خودم میام میبرمتون. بعدم یاباخودم برگردین یا بذارین هوا روشنبشه و گروهی برگردین! میخواست خودش جلوی ما برود ویکنفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان. مسخرهاش کردم که:از اینجا تا حرم فاصلهای نیست که دونفر بادیگارد داشتهباشیم! کلی کَلکَل کردیم. متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سهصبح پایین منتظرش باشیم.
بههیچوجه نمیفهمیدم اینکه بامن اینطور سرشاخ میشود و دستازسرم برنمی دارد، چطور یکساعت بعد میشود همان آدم خشکمقدسِازآن طرفبام افتاده! آخرشب جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامههای فردا. گفت:خانما بیان نمازخونه! دیدیم حاجآقا را خوابآلود آورده که تنها در بین نامحرم نباشد.
#ادامہ_دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_نھم
رفتارهایش را قبول نداشتم. فکر میکردم ادای رزمندههای دورانجنگ را درمیآورد. نمیتوانستم با کلمات قلمبهسلنبهاش کنار بیایم. دوستداشتم راحت زندگی کنم،راحت حرفبزنم،خودمباشم. بهنظرم زندگی با چنینآدمی اصلاً کارمن نبود. دنبال آدم بیادعایی میگشتم که به دلم بنشیند.
در چارچوبدر، باروی ترشکرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاقبسیج و گفتم: من دیگه از امروز بهبعد، مسئول روابطعمومی نیستم.خداحافظ!
فهمید کارد بهاستخوانم رسیده.خودم را برای اصرارش آماده کردهبودم، شاید هم دعوایی جانانهومفصل. برعکس،درحالیکه پشتمیزش نشستهبود، آرام و باطمانینه گونهیپر ریشش را گذاشت رویمشتش و گفت: یهنفر رو بهجای خودتون مشخص کنید و برید!
نگذاشتم بهشب بکشد. یکیاز بچهها را به خانمابویی معرفیکردم. حس کسی را داشتم که بعداز سالها تفستنگی یکدفعه نفسشآزاد شود، سینهام سبکشد. چیزی روی مغزم ضرب گرفتهبود. آزادشدم! صدایی حس میکردم شبیه زنگآخر مرشد وسط زورخانه. بهخیالم بازی تمام شدهبود.
زهی خیال باطل!تازهاولش بود. هرروز بهنحوی پیغام میفرستاد و میخواست بیاید خواستگاری. جواب سربالا میدادم. داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلی جدی و بیمقدمه پرسید: چرا هرکی رو میفرستم جلو، جوابتون منفیه؟ بدونمکث گفتم: ما بهدرد هم نمیخوریم!
بااعتمادبهنفس صدایش را صاف کرد: ولی من فکرمیکنم بههم میخوریم! جوابم را کوبیدم توی صورتش:آدم باید کسیکه میخواد همراهش بشه، بهدلش بشینه!
#ادامہ_دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصہ_دلبـرے
#قسمت_دھم
خندهی پیروزمندانهای سر داد، انگار به خواستهاش رسیدهبود: یعنی این مسئله حلبشه، مشکل شمام حل میشه؟ جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همانجایی که ایستاده بود، طوری گفت که بشنوم: ببینید! حالا اینقدر دستدست میکنید،ولی میاد زمانیکه حسرت اینروزا رو بخورید! زیرلب با خودم گفتم: چه اعتمادبهنفس کاذبی، اما تا برسم خانه، مدام اینچندکلمه در ذهنم میچرخید: حسرت اینروزا!
مدتی پیدایش نبود، نهدر برنامه بسیج، نهکنار معراجشهدا. داشتم بال درمیآوردم. از دستش راحت شدهبودم . کنجکاویام گل کردهبود بدانم کجاست. خبری از اردوهای بسیجنبود، همهبودند اِلاّ او . خجالت میکشیدم از اصلقضیه سردربیاورم تا اینکه کنارمعراجشهدا اتفاقیشنیدم از او حرفمیزنند. یکیداشت میگفت: معلومنیست این محمدخانی اینهمهوقت تویمشهد چیکار میکنه!
نمیدانم چرا؟ یکدفعه نظرم عوضشد. دیگر بهچشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمیکردم. حس غریبی آمدهبود سراغم. نمیدانستم چرا اینطور شدهبودم. نمیخواستم قبولکنم که دلم برایش تنگشدهاست، باوجود این هنوز نمیتوانستم اجازهبدهم بیاید خواستگاریام. راستش خندهام میگرفت، خجالت میکشیدم بهکسب بگویم دلمرا هم با خودش برده!
وقتیبرگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری. بازقبول نکردم. مثلقبل عصبانینشدم، ولی زیربار هم نرفتم. خانم ابویی گفت: دوسهساله این بندهیخدا رو معطل خودت کردی! طورینمیشهکه! بذاربیاد خواستگاری و حرفاشرو بزنه! گفتم:بیاد، ولی خوشبین نباشه که بلهبشنوه!
#ادامہ_دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
سلام رفقـا
این هم ۴پارت تقدیم نگاهتـون
بابت تاخیـر چند روزه عذرخواهـم 😢🙏🏻
خیلی دعا ڪنین دوستان 🌺☺️
#ادمین_نوشت✨🌼
••
اگه تو هر کاری
حکمت خدا رو در نظر بگیریم
دیگه ناراحت نمیشیم..:)
#شهید_محمدحسینمحمدخانی
🌹یا زهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
هدایت شده از شهیدمجیدقربانخانی🥀🕊
animation.gif
حجم:
1.59M
اسکرین شات بگیرید، هر شهید که اومد ۵ صلوات بهش هدیه کنید
#ثواب_یهویی🌹
«اَللَّهُمَّاغْفِرْلِيَالذُّنُوبَ
الَّتيتُحْرِمُنِیَالْحُسَیْنْ»
#شهید محمد حسین محمد خانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
🌸از آیت الله بهجت پرسیدند:
امام زمان (عج) کجاست؟؟...
فرمودند:
«آقا در قلب شماست، مواظب باشید بیرونش نکنید.»
✨اللهــم عجــل لولیـک الفــرج ✨
#شهیدمحمدحسین محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
#شهیـد_حاج_قاسم_سلیمانے :♥️
🌱 اگـر ڪسے صـداے رهبـر خود را نشنود به طور یقین صداے امامزمانِ خود را هـم نمےشنود؛ و امروز خط قرمز باید توجه تمام واطاعت از ولے خود ، رهبرےِنظام باشد.
#ڪلام_شہدا🥀
#شهید محمد حسین محمد خانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
#شهید محمد حسین محمد خانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani