#کلیپ | کلام #شهیدجهادعمادمغنیه
اگر به میزان فداکاری و خونی که از شهیدان ریخته شد، چه رهبران ، چه فرهیختگان ، چه مجاهدان نگاه کنیم، این همان پیروزی است...
نه موشک کورنت ، نه زلزال، نه خیبر و نه موشک رعد ...
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
شـــــهادت یعنی....
متفــاوت به آخـــر برسیم🍀
وگرنه مــــرگ پایان قصه هاست🍀
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
محمد حسین توی کنکور سراسری رتبه بالایی آورد و توی یکی از دانشگاه های دولتی تهران قبول شد .
اما به اون رشته علاقه نداشت و برای همین اومد یزد و توی دانشگاه آزاد یزد رشته مهندسی عمران مشغول تحصیل شد و این راه ورود محمد حسین به یزد بود😊
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
نماز اول وقت🌺
هم رزم شهید علی موسوی می گوید:🌿
«تنها جایی که می شد سراغش را گرفت، نمازخانه بود. آن قدر مقید بود که نیم ساعت قبل از نماز، به طرف نمازخانه می رفت. هم خودش مقید به نماز اول وقت بود و هم با اخلاصِ خاصی، بقیه را به نماز اول وقت دعوت می کرد. یک بار که من در جلسه ای حضور داشتم و اتفاقاً تا ظهر طول کشید، ناگهان در باز شد و موسوی با چهره نورانی اش وارد شد و بعد از سلام، از ما پرسید: برادرا! می بخشید، خواستم بپرسم ظهر شده؟ بعد ما متوجه وقت نماز شدیم و چند لحظه بعد صدای اذان بلند شد. نحوه تذکر دادن او در آن لحظه خیلی برایم جالب بود».
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
#سخن_بزگان
#حاجآقاپناهیان:
دوستداشتن آدمهاۍ بزرگ،انسان را بزرگ میڪند
و دوستداشتن آدمهاۍنورانی بھ انسان نورانیت میدهد...
اثر وضعی محبوب، آن قدر زیاداست،
ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بیارزش علاقه پیدا ڪند...
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_Mohammadkhani
شهید محمود رضا بیضایی🍀🍀
شهیدمدافع حرم🌸
باید به خودمان بقبولانیم که..
در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم🌻
و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست
و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً..🌷
#شهید محمود رضا بیضایی
#شهید محمدحسین محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
کاش...
گناهان ما هم مثل گناهان شهدا
🍀ترک نماز شب و دیر شدن نماز اول وقت🍀
بود!😔
🌹یازهرا🌹
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدمحمدحسین محمدخانی
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_سیزدهم
یکی از چیز هایی که نظرش رو جلب کرده بود ،کتاب هایی بود که دیده و شنیده بود که خوانده ام.همان کتاب های پالتویی روایت فتح،خاطرات همسران شهدا.میگفت:«خوشم میاد که شما این کتابارو نخوندین ، بلکه خوردین !».
فهمیدم خودش هم دستی بر آتش دارد.
میگفت:«وقتی این کتاب ها رو میخوندم،واقعا به حال اونا غبطه میخوردم که اگه پنج سال ،ده سال یا حتی یک لحظه باهم زندگی کردن ،واقعا زندگی کردن!اینا خیلی کم دیده میشن .نایابه!».
من هم وقتی آن ها را می خواندم،به همین رسیده بودم که اگر الان سختی میکشند،ولی حلاوتی را که آنها چشیده اندد،خیلی ها نچشیده اند.
این جمله را هم ضمیمه اش کرد که«اگه همین امشب جنگ بشه ،منم میرم،مثل وهب !»میخواستم کم نیاورم ، گفتم «خب منم میام!!!».
منبر کاملی رفت مثل آخوند ها؛از دانشگاه و مسائل جامعه گرفته تا اهداف زندگی اش.از خواستگاری هایش گفت و اینکه کجا رفته و هرکدام را چه کسی معرفی کرده ، حتی چیز هایی که به آنها گفته بود.گفتم :«من نیازی نمی بینم اینا رو بشنوم»
ادامه دارد...