می خواهم تو را بکشم .
اما چاقو را در سینه ی خود فرو میکنم !
تو کشته خواهی شد یا من ؟
چقدر لا به لای واژه ها گریه کردیم و کسی نفهمید .
ولی من غمم را دوست دارم !
این را دانسته ام که غم عزیز است .
آبـےعزیزمن ؛
بیمار ِ اتاق ۴۴ : نفس هایم خس خس می کردند . شاید کربن دی اکسید حجم ریه هایم را پر کرده بود . دیگر ح
بیمار اتاق ۷۹ :
بدترین اشتباه ، ابراز بود .