آنها هیچوقت، تاکیید میکنم "هیچوقت" من واقعی را نشناختند ؛
درون این کالبد ِ هیولا مانند ِ شاد ِ خودخواه ِ پست ، کودکی معصوم و طرد شده از اعماق درون خودش بود .
مرا ببخش فراموشت کردم !
نمیتوانستم به دیواری در دوردستها تکیه کنم .
- رسول یونان
اگر به خانۀ من آمدی
برای من ای مهربان
چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم .
- فروغ فرخزاد
من از مجاورت یک درخت
می آیم !
که روی پوست آن
دست های سادهٔ غربت
اثر گذاشته بود ،
به یادگار نوشتم
خطی ز دلتنگی . .
میوزم، میبارم، میتابم.
آسمانم
ستارگان و زمین،
و گندمِ عطرآگینی که دانه میبندد
رقصان در جانِ سبزِ خویش .
-شاملو
بوسیدمش ؛
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد !
من از جهان
سهمم را گرفته بودم .
- احمدرضا احمدی