اگر عشق آخرین عبادت ِ ما نیست ؛
پس آمده ایم این جا برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم ؟
حالش را در دفترش اینگونه وصف کرده بود :
پیچیده شده در رخت فراموشی
و اندوه ، از یادها رفته و در دردها مانده .
درست است که زندگی بسیار غمانگیز و بیهوده است اما تنها چیزی است که ما داریم .
- عباس کیارستمی
ما شکیبا بودیم !
و این است آن کلامی
که ما را به تمامی ،
وصف می تواند کرد .
- شاملو
آبـےعزیزمن ؛
- بیمار ِ اتاق ِ ۲۴ . به سختی لب گشود : بهت گفتم دست از سرم بردار من خستم .
آسایشگاه ، بیش از حد خلوت بود
دیوانهها دیگر حوصله دیوانگی نداشتند ،
آنها هم حقیقت را میدانستند .
مرا بگیر و در من بپیچ !
وگرنه از هم میپاشم و تکهتکه میشوم
و من زمانی که با تو نباشم ؛
به شکلِ کوچکترین تکهها متلاشی میشوم .