اول دریا آرام بود .
و شب ها راه نمی رفت
تا تو هوای شهر به سرت زد !
حالا هزار سال است ،
دریا گیج هی می رود ؛ هی بر میگردد .
چاقوهایی که در طول روز لبهیشان را تیز میکردند حال سینهام را نشانه گرفتهاند . این بار نباید درد بکشم
باید آرام در گوش قلب زمزمه کنم :
بخواب چیز مهمی نیست ؛
باز شب شده است .
گاهی خنده
بیخ گلویم را میگیرد !
آخرش هیچکس نفهمید
ناخوشیِ من چیست ؛
همه گول خوردند .
- صداق هدایت