‹ و جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم ! ›

حالا که آمدی حرف ما بسیار وقت ما اندک آسمان هم که بارانی ست....

خنده میبینی ولی از گریه ی دل غافلی .

ميشود در خواب راحتم بگذاری ؟! تمام ساعات ِ بيداری ، مغزم را ميجَوی جان ِ عزيزت خواب‌هايم را در اختيار ِ خودم قرار بده . . چشم باز ميكنم تو ، درس ميخوانم تو مهماني ميروم تو ، چشم‌هايم را ميبندم تو لعنت به تو كه حتی پاهايم هم كه خواب ميروند ، خواب ِ تو را ميبينند ! - علی قاضی نظام

؛

کس نیست ؛ در این گوشه فراموش تر از من .

از من استخوان هایی میمانند که تو را دوست دارند !

حرف مردم؟! اینا به هوای بارونیم میگن خراب!

جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم . - بیدل دهلوی

شب هلاکم می‌کند ، اندیشهٔ غم‌ های روز .

،

مثل آن مرداب غمگینی که نیلوفر نداشت، حال من بد بود اما . . هیچکس باور نداشت ؛ خوب میدانم که تنهایی مرا دق میدهد ! عشق هم در چنته‌اش چیزی از این بهتر نداشت :] - قیصر