آبـےعزیزمن ؛
- بیمار اتاق ِ شماره ۵۳ . فریاد زد : من گم شدم ؛ یکی کمک کنه !
- بیمار اتاق ۶۹ .
با چشمان گشاد شده اش سکوت را میبلعید .
گاهی میخندم
گاهی گریه میکنم
گریه اما بیشتر اتفاق میافتد
بههرحال آدم
یکی از لباسهایش را بیشتر دوست دارد .
تا دیدار تو
یڪ شیشھ فاصلھ است و من
مثل ِ ماهۍ
میان ِ تُنگ
و تُنگ
میان ِ دریا !
آھ ، اگر بشکند این دیوار شیشهای . .
- رضاکاظمی