آبـےعزیزمن ؛
- بیمار اتاق ۶۹ . با چشمان گشاد شده اش سکوت را میبلعید .
- بیمار ِ اتاق ِ ۱۵ .
درحالی که اشک هایش میریختند قهقهه میزد .
- میخواهم آب شوم در گستره افق ؛
آنجا که دریا به آخر میرسد .
و آسمان آغاز میشود !