تصور میکردم دیگر به او فکر نمیکنم ؛
اما کافی بود لحظهای در محلی ؛ اندکی آرام
تنها شوم تا دوباره یادِ او به سراغم بیاید . .
- آنا گاوالدا
من دردهایم را قهقهه می زدم و تو از دردهایت ابر درست می کردی .
ما هر دو درد داشتیم اما شبیه هم نبودیم .
آبـےعزیزمن ؛
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم .
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم .
کافکا در یکی از نامههایش مینویسد :
تو چاقویی هستی که من در زخم هایم می چرخانم ! همین . هر کلمه ای اضافه است .