برای تو مینوازم .
تا که از بنِ جانت این عشق را تسلی دهی .
ایِ که هر شب مرا بی تاب خوانده ای !
در برادری که انچه برای خودش لازم میداند برای تو لازم نمیداند ؛ خیری نیست .
- حضرت علی
آبـےعزیزمن ؛
بیمار ِ اتاق ۸۰ : من فکر میکردم بدون او هم میشود تا زمانی که باز حضورش را حس کردم .
بیمار ِ اتاق ۴۴ :
نفس هایم خس خس می کردند . شاید کربن دی اکسید حجم ریه هایم را پر کرده بود . دیگر حتی من ، من را نمی فهمید . تمام دارایی ام مُشتی نوشتهٔ ناآشنا بود .